امروز جمعه ، ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
اب از خجالت لب خشک تو اب شد

آب از خجــالت لـب خشک تـو  آب شد

دریا ز اشک سرخ تو رویش خضاب شد

وقتــی کــه آب را بـــه روی آب ریختـی

در آتـش دلـت دل دریــــا کبـــاب شـــد

آب فـــرات آبــــرو از دســت داده بــــود

وقتی چکیـد اشک تو در آن گلاب شد

هر موج، پیش چشم تو چون کوه آتشی

هر جرعه یک تلظـی طفـل ربـاب شد

در پیش تیرها چو کمان قامتت خمید

از بس‌که پیکرت سپـر مشک آب شد

وقتـی برای غربت تو مشک گریه کرد

مـاننــد دود در نظـــرت آفتـــاب شـــد

آخـر نـه منـع آب ز مهمـان بــود گنـاه

چون شد که این گناه به کوفی ثواب شد؟

«میثم!» بریز خون دل از دیده بی‌حساب

زیرا بـه اهـل‌بیت، ستـم بی‌حسـاب شد