امروز جمعه ، ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
الا ای تیرگی های شب ای خاموشی صحرا

 

 

 

الا ای تیرگی های شب ای خاموشی صحرا

زمین ها آسمانها کهکشان ها گوش سر تا پا

ببینید از دل بشکسته آوای که می آید

که نزدیک است بنیاد فلک را بر کند از جا

کدام افتاده از پائی به خاک تیره افتاد

که گوئی خاک ، معشوق است و او چون عاشقی شیدا

به پای نخل های کوفه اشک کیست میبارد ؟

که آب از چشمه چشمش بنوشد نخله خرما

به گرد نخل ها در ظلمت شب گشتم و دیدم

امیر المومنین را محوذات خالق یکتا

نه خوش از حجیم و نی هوای جنتش بر سر

نه در افسوس دیروز و نه در اندیشه فردا

ز خشم افکنده بر اعضای دنیا لرزه و گوید

که ای دنیا چه خواهی از علی عالی اعلا

منه پوسیده دامت را به زیر پنجه شاهین

میفشان دانه های پوچ خود را جانب عنقا

تو و این خط و خال و عاشقان سینه چاک تو

من و این اشک و آه و ناله و بیداری شب ها

من از آغاز عمر خود طلاق دائمت گفتم

ز چشم دورتر شو دور ، غری غیری ای دنیا

نه سیراب از تو می گردند بلکه تشنه تر گردند

اگر ریزی به کام تشنگان خود و صد دریا

خدا داند ز کل گنج هایت دوست تر دارم

که طفلی بی پدر لب وا کند گوید به من بابا

بگرد ای آسمان دیگر نیابی رهبری چون من

که با اشک فقیری شهریاری کند سودا

به روز از تیغه شمشیر او خون عدو ریزد

به شب از چشم گریانش ببارد اشک در صحرا

ندارم بیم خیزد گر همه عالم به جنگ من

ولی از گریه طفل یتیمی لرزدم اعضا

اگر با حلقه های آهنینم سخت بر بسته

کشانندم به اوج کوه ها بر سخره صما

و گر از سیم و زر پر گردد این گردون و گویندم

که از آن تو دنیا و تمام هست آن یکجا

به مزد اینکه گیرم دانه ای را از دم موری

به حق حق نیازارم ز خود مور ضعیفی را

امیر مومنان و ظلم بر افتادگان هرگز

علی مرتضی و رنج بر بیچارگان حاشا

با مهر و وفا مردم زمن دیدند بی وقفه

بی در پاسخم جور و جفا کردند بی پروا

میان دوستان خود چنان تنهای تنهایم

که شب با چاه ، دور از چشم یاران میکنم نجوا

از آن کودک که دارد شوق بر پستان مام خود

علی را مرگ خوشتر با چنین غم های جان فرسا

چه شب هائی که نان دادم به سائل ها و بشنیدم

که می گفتند یا رب از علی برگیر داد ما

نه آن سائل مرا بشناخت در دامان تاریکی

نه من در نزد او کردم برایش نام خود افشا

تو هم دنیا چو آن سائل مرا نشناختی هرگز

که خون کردی دل زار مرا پیوسته بی پروا

تو ، بین دشمنان ، دست توانای مرا بستی

تو حقم را گرفتی و نهادی در کف اعدا

تو فرزند مرا در بین آن دیوار و در کشتی

تو پیش چشم من سیلی زدی بر صورت زهرا

تو دست ظلم بگشودی زدی برخانه ام آتش

تو تنها حامیم را پشت در انداختی از پا

ز من مخفی مکن ای چرخ دون پرور که می دانم

همین شب ها به خون سر شود مظلومیم امضا

همین شب ها به محراب دعا در مسجد کوفه

به خاموشی گراید مشعل تابنده تقوی

مکن مخفی زمن دنیا که خود آگاهم و دانم

شود فرقم دو تا در راه ذات خالق یکتا

همین شب ها چو شب های سیاه مسجد کوفه

شود در ماتمم نیلی لباس زینب کبری

علی از شدت عدل و مروت کشته شد (میثم)

که جاوید است تا صبح قیامت عدل آن مولا