امروز پنج شنبه ، ۹ فروردین ۱۴۰۳
عاشقان یار آمده یار آمده یار آمده

 

 

 

عاشقان یار آمده یار آمده یار آمده

جان به کف گیرید کامشب روح ایثار آمده

خیل انصار خدا را میر و سالار آمده

نخل سر سبز ولا را خوشترین یار آمده

آفتاب برج دین را مه به دیدار آمده

بر حسین ابن علی میر و علمدار آمده

ماه هاشم آفتاب برج دین است این پسر

قرص خورشید امیرالمؤمنین است این پسر

باغ یاس از دامن امّ البنین است این پسر

بازوی شیر خدا در آستین است این پسر

راستی یار امام راستین است این پسر

چشم نازش بین که محو طلعت یار آمده

گفت دانائی که این پیر خردمند من است

زد تبسّم لاله کز او نقش لبخند من است

از ادب بشنو که گوید این خداوند من است

خنده زد امّ البنین کین طفل دلبند من است

شیر حق فرمود این عبّاس فرزند من است

کاین چنین از عشق ثارالله سرشار آمده

آمده تا بر امام خود فداکاری کند

با نثار دست و سر اسلام را یاری کند

هم شود سقّای طفلان هم علمداری کند

وصل جانان را به بذل جان خریداری کند

تا به خاک پای یار از دیده خون جاری کند

در حضور یار با چشم گهر بار آمده

دیده بگشا دیده بگشا قدّ و قامت را ببین

قدّ و قامت نه قیامت را قیامت را ببین

اقتدار و عشق و ایثار و کرامت را ببین

لالۀ عبّاسی باغ امامت را ببین

یک جهان توحید یک دنیا شهامت را ببین

لالۀ عبّاسی باغ امامت را ببین

صورتش را خوشتر از خلد مخلّد یافتم

سیرتش را سیرت پاک محمّد (ص) یافتم

پیکرش را بهتر از روح مجرّد یافتم

بازویش را بازوی خلاّق سرمد یافتم

تا بگویم نعت او مضمون بی حدّ یافتم

خامه در انگشت لرزانم به گفتار آمده

خال خال هاشمی بر خط و خالش آفرین

حال حال حیدری بر شور و حالش آفرین

قد جلال مصطفائی بر جلالش آفرین

رخ جمال کبریائی بر جمالش آفرین

بر چنین ماه از رسول الله و آلش آفرین

کآفرینش محو این خورشید رخسار آمده

اهل جنّت را صفای باغ احساس است این

شیر حیدر میر لشگر اشجع النّاس است این

پیر آگاه هزاران خضر و الیاس است این

ژاله صحرای خون یا لالۀ یاس است این

یا علی چشم و دلت روشن که عبّاس است این

نخل سبز آرزوهایت به گلزار آمده

عشق و عقل و صبر و ایثار و وفا مجنون او

کربلا تا کربلا باشد بود مرهون او

عشق ثارالله هم در شیر و هم در خون او

تشنه کام از بحر بیرون آمدن قانون او

هم شجاعت هم جوانمردی بود مدیون او

خصم پیش برق شمشیرش به زنهار آمده

چشم ها با یاد او پیوسته نهر علقمه

نخل ها با شور او گردیده گرم زمزمه

اشگ ها از داغ او جاری به رخسار همه

درس غیرت یافته با غیرت او خاتمه

الله الله یک پسر فرزندی دو فاطمه

عالمی در عجز مدح او به قرار آمده

کیست چون عبّاس کز خون چهره آرایی کند

دیده اش بر تشنه گان از اشگ دریایی کند

در مقام نوکری بر خلق آقایی کند

کام عطشان کار یک لشگر به تنهایی کند

پاسداریّ و علمداریّ و سقاییّ کند

«میثم» اینجا دار عشقش را خریدار آمده