امروز جمعه ، ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
از ازل تیر بلایم در نظر بود ای پدر

 

 

از ازل تیر بلایم در نظر بود ای پدر

حنجرم نه پای تا فرقم سپر بود ای پدر

لب نهادی تا به لب هایم لبم آتش گرفت

دیدم از من هم لبانت تشنه تر بود ای پدر

روزه دار عشقم و افطارم از خون گلوست

قوت من دیشب فقط اشک سحر بود ای پدر

من چو اسماعیل کوچک کربلا کوه صفا

زمزمم چشم رباب خونجگر بود ای پدر

با گلوی تشنه استقبال از پیکان عشق

همّت صید شکسته بال و پر بود ای پدر

بر لب خشکیده تا گردد نصیبم قطره ای

کاش چشمم از برای گریه تر بود ای پدر

در شهادت خنده کردم تا تسلاّیت دهم

من نشان گشتم تو جانت در خطر بود ای پدر

مصطفی حلق تو را بوسید تو حلق مرا

هر دو را امروز در مدّ نظر بود ای پدر

شد سرم بر پوست آویزان تو خود دانی چرا

حجم تیر از گردن من بیش تر بود ای پدر

پیشتر از آنکه (میثم) پا گذارد در جهان

سینه سوز عترت خیرالبشر بود ای پدر