امروز جمعه ، ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
از لاله زار توحید آتش زبانه می زد

 

 

از لاله زار توحید آتش زبانه می زد

گل گشته بود پرپر بلبل ترانه می زد

در گلشن ولایت یک نو شکفته گل بود

گر می گذاشت گلچین آن گل جوانه می زد

من ایستاده بودم دیدم که مادرم را

قاتل گهی به کوچه گاهی بخانه می زد

گاهی به پشت و پهلو گاهی به دست و بازو

گاهی به چشم و صورت گاهی به شانه می زد

گردیده بود قنفذ هم دست با مغیره

او با غلاف شمشیر این تازیانه می زد

وقتی که باغ می سوخت صیاد بی مروت

مرغ شکسته پر را در آشیانه می زد

با چشم خویش دیدم جان دادن پدر را

از ناله ای که مادر در آستانه می زد

این روزها که میدید موی مرا پریشان

با اشک دیده می شست با دست، شانه می زد

هنگام شرح این غم از قلب زار (میثم)

مانند خانۀ ما آتش زبانه می زد