امروز شنبه ، ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
با هر نگهم از باغ، گل بویم و گل چینم

 

با هر نگهم از باغ، گل بویم و گل چینم

هم عطر تو را بویم هم روی تو را بینم

بر سینه چو قرآنت، برخیزم و برگیرم

بر دیده چو جانانت بنشانم و بنشینم

عمرم به هوایت رفت زفراقت سوخت

ترسم که اجل آید پیش از تو به بالینم

اشگم زبصر ریزد آهم زجگر خیزد

آن اشگ بود عشقم این آه بود دینم

حُسن از تو نگاه از من، عفو از تو گناه از من

جز این چه توانم گفت تو آنی و من اینم

هجر تو بود تلخ و وصل تو بود شیرین

ترسم نشود قسمت آن لحظه ی شیرینم

جا دارد اگر عمری خون نوشم و خون گریم

تا از گل رخسارت گل بویم و گل چینم

تو یوسف زهرایی من گریه ی یعقوبم

تو سیّد و مولایی من عاشق مسکینم

اوّل به تو پیوستم آخر به تو دل بستم

این دست پر از خالی این نامه ی سنگینم

من «میثم» این کویم نادیده رُخت گویم

هم حسن تو آیینه همه مهر تو آئینم