امروز جمعه ، ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
با اینکه در خرابه شام است جای من

بـا اینکه در خرابه شام است جای من

   

زهـــراست زائــــر حـرم باصفــای من

قیمت‌گذار گوهر اشکش فقط خداست

   

هر دل‌شکسته‌ای که بگرید برای من

طفل سه ساله را که توان فرار نیست

   

دیگر چرا به سلسله بستـه است پای من؟

دیشب نمـاز خـوانده‌ام و اشــک ریختم

   

شـاید پــدر سـری بزنـد بر سرای من

جــان را بـه کـف گرفته‌ام و نذر کرده‌ام

   

امشب اگر رسد به اجابت دعای من

در شام هـم که جان بدهم کربلایی‌ام

   

این گوشــۀ خـرابه شـده کربلای من

کــارم رسیـده است بـه جــایی کـه کعب من

   

گــریــد بــرای زمزمــۀ بی‌صــدای مـن

ازبس گریستم،دگر ازاشک،خیس شد

   

خشتی که درخرابه شده متکای من

یـک لحظـه در خرابه دو چشمم به خواب رفت

   

دیدم که روی دامن باباست جای من

 

«میثم!» غریب جان دهم و نیست هیچکس

جــــز تــــــازیانـه بــاخبــــر از دردهــای مــن