امروز شنبه ، ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
بر فراز تخت، فرزندش نشست

 

بر فراز تخت، فرزندش نشست

او جوانی بود بر عکس پدر

صورتش تابنده چون قرص قمر

کرد چندی با عدالت سلطنت

تا گروهی از طریق شیطنت

حمله ور گردیده بر او تاختند

سرنگون کرده اسیرش ساختند

یک عرب او را به عنوان غلام

برد سوی مکّه با زجر تمام

گر چه آن شهرزاده همچون شیر بود

بسته دستش در غل و زنجیر بود

بعد چندی زنده شد اقبال او

شیر حقّ آگاه شد از حال او

از کرامات نجاشی یاد کرد

آن جوان را از کرم امداد کرد

سوی مکّه کرد مأموری روان

بهر آزادی آن نیکو جوان

آن جوان پاک طینت را خرید

در دلش نور امیدی آفرید

در مدینه با هزاران احترام

آمد و آورد در نزد امام

تا کند حقّ نجاشی را ادا

کرد آزادش علی شیر خدا

آن نکو شهزاده ی شوریده حال

از امیرالمؤمنین کرد این سؤال

کی جوان مردی به پایت کرده زیست

با منت این لطف و احسان بهر چیست

گفت ما یاد از نجاشی کرده ایم

حقّ احسانش به جا آورده ایم

داد، او در اقتدار و عزّ و جاه

جعفر و یاران جعفر را پناه

تا به پاس حرمتش شادت کنم

من خریدم تا که آزادت کنم

گفت باید باز احسانمک کنی

در حضورت خود مسلمانم کنی

چون مسلمان گشتم از خویشم مران

یا ولی الله از پیشم مران

نیست صبرم در فراق روی تو

باش تا باشم گدای کوی تو

مهر تو شیرین تر از جان من است

ملک هستی بی تو زندان من است

بعد چندی دشمنان تیره بخت

دستشان کوتاه شد از تاج و تخت

مردم از هر سو بر آنان تاختند

از فراز تخت شان انداختند

در پی شهرزاده بس بشتافتند

تا که او را نزد مولا یافتند

در کنار نخل ها آن شهریار

بود با شیر خدا مشغول کار

در حضورش آمده با احترام

عرض کردند ای هزارانت سلام

دشمنانت را زپا انداختیم

ملک را بر تو مسخّر ساختیم

تاج و تخت و سلطنت از آن توست

افسران را گوش بر فرمان توست

گفت باشد خاک حیدر تخت من

تا خدا رفته هُمای بخت تو

گر شود ملک جهان از آن من

بی علی عالم بود زندان من

حاجتی نبود به تخت و افسرم

فاش گویم من غلام حیدرم

تا علی می بود او بود و علی

بعد مولا گشت یار دو ولی

گاه بودی با حسن گه با حسین

گاه گفتی یا حسن گه یا حسین

تا قیام کربلا آغاز شد

مرغ روحش سخت در پرواز شد

کرد جان خود سپر بر هر بلا

رفت همراه شهید کربلا

پای تا سر شور بود و شور بود

آخرین پرواز او عاشورا بود

هستی خود را فدای یار کرد

خون خود را بر حسین ایثار کرد

گر چه او هم شاه و هم شهزاده بود

در حقیقت عاشقی دلداده بود

عشق می روید زخون پاک او

اشگ «میثم» لاله ای بر خاک او