امروز چهارشنبه ، ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
به فلک می‌رسد از خاک زمین بوی بهشت

 

به فلک می‌رسد از خاک زمین بوی بهشت

گشته عالم همه جا گلشن مینوی بهشت

پیش یارم که بود روشنی روی بهشت

عرق شرم چکد از رخ دلجوی بهشت

خلق عالم همه با دوستی و هم عهدی

گشته ورد لبشان زمزمة یا مهدیk

دانه مرغ دل از خاک در سامره بین

سینه‌اش را ز تجلّای خدا نائره بین

نور آن نائره در دامن هر دایره بین

وجد آن پاک زن پاکدل و طاهره بین

نغمه و زمزمة مرغ سحر می‌شنود

بانگ تسبیح ز لبهای پسر می‌شنود

در دل اهل ولا خانه گرفتی نرگس

خانة محفل جانانه گرفتی نرگس

دل زهر عاقل و دیوانه گرفتی نرگس

کزیم فاطمه دُردانه گرفتی نرگس

دیده روشن برخ مهدی اثنی عشرت

جان بقربان تو و ماه جمال پسرت

این پسر آئینة روی خدا می‌باشد

این پسر مشعل انوار هدی میباشد

این پسر سیّد جمع سعدا می‌باشد

این پسر طالب خون شهدا میباشد

این همان است که دلها همه دیوانه اوست

این همان است که جانها همه پروانه اوست

افق نسل علی را قمری پیدا شد

خلق را رهبر صاحب نظری پیدا شد

پدر پیر خرد را پسری پیدا شد

بلکه بر ملّت قرآن پدری پیدا شد

هر که خواهد رخ تابنده احمد بیند

چهره منتمم آل محمدi بیند

ای صفابخش و شفابخش دل و جان همه

ای طبیب ای داوری درمان همه

همه پروانه و تو شمع فروزان همه

همه جان باختة عشق تو جانان همه

چه شود عقده ز دلها بگشائی ای دوست

از پس پرده غیبت بدر آئی ای دوست

طعنه از دشمنت ای دوست شنیدن تا کی

به بدن پیرهن صبر دریدن تا کی

پیش رو بودن و روی تو ندیدن تا کی

بار هجران تو بر دوش کشیدن تا کی

ما که نادیده تو را طالب دیدار شدیم

بکمند سر زلف تو گرفتار شدیم

گوش یاران تو را طعنه اغیار بس است

عاشق زار تو را اینهمه آزار بس است

قفس تنگ بر این مرغ گرفتار بس است

پیش رو بودن و نادیدن رخسار بس است

گلی از گلشن حسن تو نچینم چرا؟

ما بمیریم و جمال تو نبینم چرا؟

ما که پروانه صفت گرد غمت سوخته‌ایم

آتش عشق تو در سینه بر افروخته‌ایم

قصه عشق را از ازل آموخته‌ایم

کز ولادت برخت دیدة دل دوخته‌ایم

پرتو حسن تو تا شام ابد در دل ماست

هر طرف روی کنی جای تو در محفل ماست