امروز جمعه ، ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
به گوشم از دل دریل صدای آب شنیدم

 

به گوشم از دل دریل صدای آب شنیدم

چو آتش از جگر سوخته شراره کشیدم

درون موج به چشمم فتاد عکس سکینه

چو بحر، نعره زدم مثل آب، سینه دریدم

کفی زآب گرفتم در آن نگاه، فکندم

میان آن لب خشک عزیز فاطمه دیدم

زاشگ خویش به آب آب دادم، آب نخوردم

نه دل زآب، که دل از حیات خویش بریدم

میان آب شدم آب از خجالت اصغر

هزار مرتبه مرگ خود از خدا طلبیدم

دهان مَشک چو باریک بود، تا کگه شود پر

هزار تیر عدو را به جان خویش خریدم

هزار سلسله افکند موج بحر به پایم

به آب دست ندادم زدام بحر پریدم

عزیز فاطمه لطفی کن و قبول کن از من

که وقف یک سرِ تو شد دو دست رشیدم

همه امید من این مشک آب بود به دوشم

هزار حیف که آخر به خاک ریخت امیدم

زخاطرم نرود تا کنار چشمه ی کوثر

صدای العطشی را که از سکینه شنیدم

به اجر این همه سوز و گداز بهر شفاعت

رسد به «میثم» آلوده روز حشر نویدم