امروز پنج شنبه ، ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
چنین شده است روایت که زینب کبری

 

چنین شده است روایت که زینب کبری

شفیعه دو سرا دخت حضرت زهرا

رسید خدمت جدّش به وقت صبحدمی

به دیده اشک و به تن لرزه و به سینه غمی

که ای رسول خدا دوش دیده ام خوابی

کز آن نمانده برایم توانی و تابی

به خواب دیدم دنیا تمام طوفان بود

به پیش دیده مرا محشری نمایان بود

مرا ز شدّت وحشت فتاد لرزه به تن

دو دست خویش گرفتم به یک درخت کهن

که آن درخت به ناگه ز ریشه شد کنده

شدم به شاخۀ سبزی از آن پناهنده

رها شد از کف من شاخه، همّتی کردم

به سوی شاخۀ دیگر پناه آوردم

ز اضطراب به آن شاخه نیز دل بستم

که باز شاخۀ دیگر جدا شد از دستم

ز بیم حادثه ام بود لرزه بر پیکر

به دست خویش گرفتم دو شاخۀ دیگر

به موج حادثه ذکرم خدا خدا گردید

دو شاخۀ دگر از دست من جدا گردید

دگر چه گویم من بودم و بیابان بود

بلا و ماتم و اندوه و خشم و طوفان بود

ربوده گشت همه شاخه ها چو از دستم

درون تیره گی از خواب ناگهان جستم

چو خواب خویش بیان کرد زینب کبری

رسول گفت که ای نور دیده ی زهرا

غم فزون تو را در زمانه نیست نظیر

به گوش باش که خواب ترا کنم تعبیر

به موج حادثه ها آن کهن درخت منم

که دست مرگ بر آرد ز ریشه در چمنم

به شاخه دگرت دل خوشی در این دنیاست

گواه باش که آن شاخه مادرت زهراست

بریزد از دم باد خزان بر و برگش

اجل بوقت جوانی کند جوانمرگش

بود تمام امیدت به شاخۀ دگرت

بدانکه شاخه دیگر بود علی پدرت

علی چو شمع سحر قطره قطره آب شود

محاسنش همه از خون سر خضاب شود

ترا بوقت اذان با هزار سوز و خروش

صدای قد قُتل المرتضی رسد بر گوش

دو شاخۀ دگر تو دو نو نهال من است

یکی حسین عزیزت بود یکی حسن است

حسن که بعد علی نیست کس چو او مظلوم

بدست همسر خود عاقبت شود مسموم

غریب کشته شود آن امام مسمومت

از آن ببعد توئی و حسین مظلومت

هماره اشک محبّت ز دیده ات بارد

خدا حسین تو را از بلا نگهدارد

فلک ز اشک دو دریا دو عین تو را

به دشت کرب و بلا می کُشد حسین تو را

پس از شهادت یاران او به خشم تمام

کنند حمله بر او گرگ های کوفه و شام

ز خون یوسف تو دست و پنجه رنگ کنند

تن مطهّر او جمله چنگ چنگ کنند

حسین تو نبود جای بوسه ای تنش

به پیش چشم تو تا زند اسب ر بدنش

تو در میانه ی نا محرمان اسیری شوی

کنار جسم حسینت ز غصّه پیر شوی

حریمتان همه پُر از شرار و دود شود

ز تازیانۀ دشمن تنت کبود شود

کنار لالۀ خونین خود کنی زاری

به کعب نیزه تو را می دهند دلداری

دل مرا به ریاض جنان کباب کنند

که اهلبیت خارجی خطاب کنند

الا نثار رهت جان ما رسول الله

خدای صبر دهد بر تو یا رسول الله

چگونه حق تو را امّتت ادا کردند

سر حسین تو را از قفا جدا کردند

چه تیرهای ستم را که بر نشانه زدند

به کودکان جگر تشنه تازیانه زدند

هنوز بر رخ طفلت نشانه سیلی است

هنوز پیکر زینب ز کعب نی نیلی است

ز خون محمل زینب نوشته اند به خاک

به دست مهدی موعود گردد این خون پاک

سرشک ریز و دعای فرج بخوان «میثم»

که مهدی آید و از عدل پر شود عالم