امروز جمعه ، ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
در دل آب ز پا تا به سرم می سوزد

 

 

 

در دل آب ز پا تا به سرم می سوزد

جگر بحر ز سوز جگرم می سوزد

گفتم از اشک در این دشت کنم سقّایی

اشک هم ز آتش دل در بصرم می سوزد

بحر بر شیوه سقّایی من می گرید

عطش از زمزمه های سحرم می سوزد

بسکه از العطش سوخته گان سوخته ام

تیر در سینه و در چشم ترم می سوزد

تشنه گان شمع و من سوخته دل پروانه

یاد داغ لبشان بال و پرم می سوزد

عطش یوسف زهرا زده آتش به دلم

آب هم آب شده از شررم می سوزد

گشته ام ساقی گلهای ولایت افسوس

مشگ هم بر من و بر چشم ترم می سوزد

همه شب از غم عبّاس چو نخل «میثم»

از شرار جگرم برگ و برم می سوزد