امروز پنج شنبه ، ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
دریای بی انتهائی است پیمانه ی کوچک من

 

دریای بی انتهائی است پیمانه ی کوچک من

کوهی است با یک فلک صبر بر شانه ی کوچک من

از زلف خود گسترم فرش و زاشگ شویم زمین را

چون میهمان بزرگی است در خانه ی کوچک من

باید که در این دل شب بر ماه گردون کنم ناز

کامشب شده بزم خورشید کاشانه ی کوچک من

دیشب به رؤیا شنیدم می گفت باب شهیدم

فردا تویی میهانم ریحانه ی کوچک من

من روی نی شمع بودم یک مشت پروانه ی دورم

دیدم که بال و پرش سوخت پروانه ی کوچک من

آخر زجور زمانه مانند زهرا شبانه

در خاک ویرانه شد دفن دُردانه ی کوچک من

من خردسالی غریب ام بر درد جان ها طبیب ام

صد کاروان دل شده گم در لانه ی کوچک من

با شعر جانسوز «میثم» گرید به من چشم عالم

سرمیت کرده جهان را پیمانه ی کوچک من