امروز جمعه ، ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
دویده ام زحرم تا که زنده ات نگرم

 

دویده ام زحرم تا که زنده ات نگرم

مبند دیده کمی دست و پا بزن پسرم

زمصحف تنت این آیه های ریخته را

چگونه جمع کنم سوی خیمه ها ببرم

به فصل کودکی و در سنین پیری خود

دو بار داغ پیمبر نشست بر جگرم

میان دشمن از آن گریه می کنم که مگر

به کام خشک تو آبی رسد زچشم ترم

من آن شکسته درختم که با هزار تبر

جدا زشاخه شد افتاد بر زمین ثمرم

اگر چه خود زعطش پای تا سرم می سوخت

زبان خشک تو زد بیشتر به دل شررم

مگر نه آب بُوَد مهر مادرم زهرا

روا نبود تو لب تشنه جان دهی ببرم

جوان زدل نرود گر چه از نظر برود

تو نی برون زدلم می روی نه از نظرم

به پیش دیده ی من پاره پاره کردند

دلی به رحم نیاید نگفت من پدرم

مصیبتی که به من می رسد محبّت اوست

هزارها چو تو تقدیم حیّ دادگرم

به روز حشر نگرید دو دیده اش «میثم»

کسی که گریه کند بر ستاره ی سحرم