بابی انت
دل ما پیش تو و لطف تو با ما همراه
به تو بستیم امیـد و به تو داریم نگاه
تو گل گلشن توحیدی و ما غرق گناه
روسیـاهیم، سیـاهیم سیـاهیم سیاه
تویی از حال دل سوختۀ ما آگاه
بابی انت و امی یا اباعبدالله
****
اشک تو در بصر ماست خدا میداند
قبـر تـو در نظر ماست خدا میداند
خاک تو تاج سر ماست خدا میداند
زخم تو در جگر ماست خدا میداند
اشک پیوستۀ ما بر سخن ماست گواه
بابـی انت و امی یا اباعبدالله
دل مـا دور چـراغ سحـرت مـیسوزد
به لب خشک و به چشمان ترت میسوزد
همچو پروانه در اطراف سرت میسوزد
مثل خورشید، نه! مثل جگرت میسوزد
شب که بر حنجر عطشان تو میتابد ماه
بابـی انت و امـی یا اباعبدالله
زخمهای بدنت لالۀ صحراست حسین!
داغدار لب خشکت، دل دریاست حسین!
در شرار تو عطش آب گواراست حسین!
اولین زائـر تـو زینب کبراست حسین!
بوسه بر حنجر خونین زده با ناله و آه
خونبهـای تـو خدای احد داور توست
روضهخوان بدن بیسر تو خواهر توست
اولیـن زائـر تو جـد تـو و مادر توست
با تن بیسر تو این سخن دختر توست
کای پدر! خیز و ببین شد بدن عمه سیاه
زینب آورد بـه مقتـل سر تسلیـم فرود
بـه جراحات تنت بوسه زد و گفت درود
دست بگرفت سوی خالق و شکرانه سرود
بعد شکرانه دعا کـرد که ای حیِّ ودود
تو ز مـا هدیۀ ما را بپذیر ای الله
عرشیان خاک قدمهای شهیـدان تواَند
همـه پیغامبـران سـر بـه گریبان تواَند
جن و انس و ملک و حور به فرمان تواَند
نه فقط خلق جهان دست به دامان تواَند
پسر فاطمه! «میثم» به تو آورده پناه
بابی انت و امی یـا اباعبدالله