امروز چهارشنبه ، ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیده ای ده که مگر قامت رعنات ببینم

 

 

دیده ای ده که مگر قامت رعنات ببینم

هر طرف روی نهم روی دل آرات ببینم

چه بمشرق چه بمغرب چه بگردون چه بهامون

چه بکوه و چه بدشت و چه به صحرات ببینم

یا که یکدم بنشین تا بکنارت بنشینم

یا زپیشم بگذر تا قد و بالات ببینم

نگهی کن که کنی چشم مرا چشم خدابین

چهره بگشا که خدا را بتماشات ببینم

من که آن دیده ندارم که تو در دیده ام آیی

تو مگر دیده دهی تا رخ زیبایت ببینم

همه شب مرغ دلم بال زند سوی مدینه

که شبی در حرم مخفی زهرات ببینم

دیشب افتاد عبورت زکجا تا که بیایم

عکس صد قافله در خاک کف پات ببینم

نیست انصاف که هر سال سوی کعبه بیابم

نه زمزم نه به مروه نه به مسعات ببینم

آفتابا تو که پیوسته به هر جای بتابی

بمن آن چشم بده تا که بهر جات ببینم

رخ برافروز که «میثم» نگرد بر گل رویت

قد برافراز مگر قامت رعنایت ببینم