امروز شنبه ، ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دخت علی زینب کبری سلام

 

جدخت علی زینب کبری سلام(مدح)

سیّدة النّساء زهرا سلام

سلام ای حقیقت فاطمه

زنده کن طریقت فاطمه

کتاب صبر مرتضی سینه ات

تمام فاطمه در آیینه ات

تو زینب امّی و زین ابی

پیمبر خون خدا زینبی

تو مادر ائمه را دختری

چه دختری نایبة الحیدری

محافظ جان ولی کیست تو

حسین دوّم علی کیست تو

پیمبر خون خدای جلیل

وحی به لبهای تو بی جبرئیل

وفات تو به جز ولادت نبود

اسارتت کم از شهادت نبود

کفر به نطق تو سیه روز شد

حسین با صبر تو پیروز شد

آینه ی فاطمۀ شهیده

عالمه ی معلّمه ندیده

فاتحه الکتاب صبر و رضا

شیر زن بیشۀ سرخ قضا

گفته به هر بلا بلی با حسین

نوشته بر لوح دلت یا حسین

سایۀ تو خوب تر از آفتاب

خون حسین از نفست خورده آب

تو آبروی پدر و مادری

تو کوثر کوثر پیغمبری

روی منبر تو سراج الهداست

حنجره ات پر از صدای خداست

تو کیستی که بوده از کودکی

نهضت کربلا به تو متّکی

وجود تو بین حسین و حسن

چو مادرت فاطمه در پنج تن

عبادتت عبادت حیدر است

ولادتت ولادت مادر است

معلّم مرد و زن عالمی

مرّبی هزارها مریمی

فخر خرد پیش تو دیوانگی است

خاک قدم های تو مردانگی است

خروش تو خروش خون امام

سکوت تو تیغ علی در نیام

پیمبر و فاطمه و ائمّه

مفتخر از تو دخت و اخت و عمّه

فاطمه بالد که تویی دخترش

حسین نازد که تویی خواهرش

شعله مصباح هدایت تویی

تمام تفسیر ولایت تویی

تو نهضت حسین را حیاتی

تو لنگر سفینۀ النّجاتی

تو پرچم صبر برافراشتی

شهید را زنده نگه داشتی

جام بلا تشنۀ کام تو بود

یک طرف سکّه به نام تو بود

تا که از آن جام بر افروختی

سوختی و سوختی و سوختی

روز ولادت که درخشیده ای

به صورت حسین خندیده ای

حسین آغوش محبّت گشود

تو دل از او، او ز تو دل می ربود

روی نهادی به روی دوش او

شد دلت آرام در آغوش او

آنچه که می خواست به گوش تو گفت

آنچه که باید ز دهانت شنفت

در دلتان شراره پیوسته بود

رازی پوشیده و سر بسته بود

تا سفر کرب و بلا ساز شد

پرده از این سرّ مگو باز شد

موی سفید تو ز خون رنگ شد

روی حسینت هدف سنگ شد

ای به ستمگر همه جا گفته لا

شیر زن بیشه قالوا بلا

خلعت عصمت بتو زیبنده باد

مکتب آزادگیت زنده باد

پور معاویّه حقیر تو شد

شام به یک خطبه اسیر تو شد

کیست که همچون تو دلیری کند

روز اسیریش امیری کند

فرق شکسته، دست در سلسه

به کاخ ظالم افکند زلزله

یزید دیگر جسدی مرده بود

سیلی یابن الطلّقا خورده بود

رأس بریدۀ برادر به طشت

مات تو و محو کلام تو گشت

گویی در طشت طلا گفت این

دختر زهرا و علی آفرین

خصم به نطق تو سر افکنده شد

تو خطبه خواندی و علی زنده شد

کوه صفت مقاوم استاده ای

بنی امیّه را شکست داده ای

نطق تو تیغ آبدار دین است

دختر مرتضی علی چنین است

حیف که داغ روی داغ دیدی

خزان لاله ها به باغ دیدی

حیف که بر پیکر تو نشانه

ماند ز کعب نی و تازیانه

حیف تو را شام خراب بردند

چرا به مجلس شراب بردند

حیف که حرمت از شما شکستند

ده تن را به یک طناب بستند

حیف عدو به سینه آذرت زد

چوب به لب های برادرت زد

حیف که در شراره ی غم تو

هنوز زنده مانده «میثم» تو