امروز شنبه ، ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
ای ماه من دو رزوه چرا گشته ای هلال

 

ای ماه من دو رزوه چرا گشته ای هلال

نوک سنان کجا و تجلاّی ذوالجلال

در حیرتم که از چه به ماه حرام شد

خون مقدّس تو بر این کافران حلال

طفلان داغدار تو چون صیدِ نیمه جان

پای سر بریده ی تو می زنند بال

گر با نگاه خود ندهی استقامتم

تا شام زنده ماندن زینب بود محال

از بس که ماه روی تو را خون گرفته است

یک گوشه از جمال تو پیداست چون هلال

از دور می کنم نگه و بوسه می زنم

بر حلق چاک چاک تو در عالم خیال

رأس تو آفتاب درخشان نیزه ها

جسم تو گشته زیر سم اسب پایمال

لب تشنه سر بریدن تو بود باورم

جسم تو را به نیزه نمی دادم احتمال

هرگز کسی ندیده سری را که می بُرند

با نیزه اش دهند چهل منزل انتقال

هفده جراحت است به ماه رخت هنوز

داری هزار جلوه چو خورشید بر جمال

خورشید من چه زود غروبت شروع شد

گو تا دوباره بانگ اذان سر دهد بلال

«میثم» گمان نبود که اینگونه روزگار

با عترت پیمبر اکرم کند قتال