ای بیت خدا، خدانگهدار
ای محفل عاشقانِ بیدار
ای سنگِ نشانِ کوی دلدار
افسوس که با دو چشم خونبار
من از تو جدا شوم دگر بار
افتاده به سینه ام شراره
با گریه کنم به تو نظاره
چون از تو جدا شوم دوباره
باشد به دلم امید دیدار
ای زادگه علیّ اعلا
ای آب تو کوثر تولاّ
ای داده به سینه ام تجلاّ
از نور جمال حضرت یار
ای کوه صفا چه با صفایی
ای مروه تو جانِ جانِ مایی
مانده به دلم غم جدایی
دارم به دو دیده اشک بسیار
وقتی که در این حرم رسیدم
پرونده ی جرم خویش دیدم
خجلت زخدای خود کشیدم
گفتم حرم و منِ گنه کار؟
ناگاه به گوش جان شنیدم
کی عبد زخویش نا امیدم
بر معصیتت قلم کشیدم
تو عبدی و من خدای غفّار
من عاشق رکن و مستجارم
اینجاست علی علی شعارم
با زاد گه علی است کارم
رخسار نهاده ام به دیوار
گفتم که در این حرم نشینم
تا یوسف فاطمه ببینم
از باغ رخش گلی بچینم
دردا که نشد سعادتم یار
اینجا همه بود سوز و دردم
دل سوخت زناله های سردم
بر حال حسین گریه کردم
جاری شدی اشک من به رخسار
ای کعبه چرا عزیز زهرا
شد از تو جدا غریب و تنها
بنهاد شبانه سر به صحرا
تنها و غریب و بی کس و یار
افسوس که چاره ای ندارم
باید بروم سوی دیارم
من «میثمم» و امیدوارم
بخشی گنهم زلطف بسیار