امروز چهارشنبه ، ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
امشب از برج ولایت اختر آمد اختر آمد

 

امشب از برج ولایت اختر آمد اختر آمد

بحر مواج شرف را گوهر آمد گوهر آمد

کوثر ختم سل را کوثر آمد کوثر آمد

شیر حق یعنی علی را دخترآمد دختر آمد

بانگ یارب یارب آمد، برج دین را کوکب آمد

عشق در تاب و تب آمد، زینب آمد زینب آمد

کرده روشن چشم زهرا(س) و امیرالمؤمنین را

در لباس بندگی مرآت حسن داور است این

بلکه از سر تا قدم آئینۀ پپیغمبر است این

در شجاعت در بلاغت در فصاحت حیدر است این

با حسین بن علی از کودکی همسنگر است این

عصمت صغری است آری، زینب کبری است آری

دخترزهرا است آری، شیر عاشوراست اری

می درد با خطبه هایش قلب سخت خصم دین را

منطق پیغمبر و اعجاز حیدر بر زبانش

یک جهان طوفان به دل یک بحر گوهر در دهانش

ای فدای آن زبان و آن دهان و آن بیانش

می سزد خوانم چو مادر سورۀ کوثر به شانش

وجه، وجه کبریائی، صبر، صبر مصطفائی

روح، روح نینوائی، از ولادت کربلائی

کربلا کرده است سرتاسر سماوات و زمین را

اوست بی استاد، استاد تمام آفرینش

دختر زهراو ودر معناست مام آفرینش

همدم و همسنگر و یار امامخ آفرینش

در اسارت بر کف دستش زمام آفرینش

عقل حیران کمالش، قدر مبهوت جلالش

ماه در گردون هلالش، مهر مشتاق جمالش

خوشه چین خرمن خود کرده صد روح الامین را

کیستم من تا زبان در مدحت زینب بگیرم

از چه بنهادند بر دوش این چنین امر خطیرم

او جهان اکبر است و من همان جرم صغیرم

وای می ترسم که آخر زینب اللّهی بمیرم

آه، زینب زنده ام کن، پر زاشک و خنده ام کن

در همین کو، بنده ام کن، بندئۀ پاینده ام کن

تا زفیض خاک ره، بخشی به من علم الیقین را

سوز دل، آه درون، فریاد جان، ذکر لبی تو

گرد خورشید ولایت کوکبی تو کوکبی تو

در دل ویرانه های شام غم ماه شبی تو

زینبی تو، زینبی تو، زینبی تو، زینبی تو

ای به مردانت امامت، وی به دل هایت اقامت

هر قیامت یک قیامت، بر همه خلقت زعامت

در تو بینم اقتدار رحمةٌّ للعالمین را

تو همان پیغمبر مبعوث از دریای خونی

گاه، طوفان مهیبی گاه، موج لاله گونی

در دل مجروح ثارلّلهیان سوز درونی

با کلام زنده ات پیروز بر خصم زبونی

علم از داور گرفتی، حلم پیغمبر گرفتی

نطق از حیدر گرفتی، صبر از مادر گرفتی

زنده گرداندی مرام انبیای مرسلین را

ای که با صبر عظیمت صبر را دیوانه کردی

کوفه را بر فرق طاغوت زمان ویرانه کردی

خویش را گرد سر خون خدا پروانه کردی

محمل از خون جبین خویشتن گلخانه کردی

ای دل زهرات محمل، ای زاشکت ناقه در گل

بر لبت منزل به منزل، آتش جان پارۀ دل

ریخته پای سر محبوب خود خون جبین را

ای که صد مریم به دامان ولایت چنگ می زد

از چه دشمن پای اشک دیدگانت چنگ می زد

خطبه هایت بر جبین خصم، داغ ننگ میزد

با کدامین جرم، دست کوفه بر تو سنگ میزد؟

ای رخت شمس هدایت، وی جلالت بی نهایت

کردهای در خون روایت، دین بود حفظ ولایت

نازم آن مکتب که دارد از تو درسی این چنین را

کیستی تو ای دو صد خورشید را نور از نقابت

وی گرفته با ادب ماه بنی هاشم رکابست

برفراز نیزه ها تابیده قرص آفتابت

زنگ اشترها فتادند از صدا با یک خطابت

ای عبادت سرفرازت، وی سحر محو نمازت

محفل راز و نیازت، عاشق سوز و گدازت

آتشی زن بار دیگر این درون آتشین را

تو تمام ملک هستی را حسین آباد، کردی

در اسارت بودی و توحید را آزادی کردی

در قتوت شب حسین بن علی را یاد کردی

آن دل شب روح مادر را به جنّت شاد کردی

کبریا را مظهری تو، عشق راپیغمبری تو

اعتبار حیدری تو، افتخارمادری تو

زنده کردی طاعت صدّیقه و حبل المتین را

تو به مقتل از یم خون تا خدا پرواز کردی

در مقام صبر مانند علی اعجاز کردی

دست، زیر آن بدن بردی و با حق راز کردی

با زبان شکر، حرف دل به حق ابراز کردی

خصم، نومید از شکستت، آسمان مبهوت و مستت

محو قلب حق پرستت، مصحف زهرا(س) به دستت

حفظ کردی در مقام صبر، زین العابدین (ع) را

ای بنای صبر تا صبح قیامت محکم از تو

وی زده آزادگی از صبح آزادی دم از تو

باغ دل ها چون بهشت جاودانی خرّم از تو

سبز همچون نخلۀ طوباست نخل (میثم) از تو

خوار و بی مقدار و پستم، معصیت داده شکستم

مانده خالی هر دو دستم، لیک مدّاح تو هستم

از تو دارم یادگار این بیت بیت دلنشین را