امروز شنبه ، ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
امشب از برج ولایت جلوه گر شد ماه دیگر

 

 

امشب از برج ولایت جلوه گر شد ماه دیگر

حزب حق را آمده فرماندۀ آگاه دیگر

باز شد سوی خدا از بیت مولا راه دیگر

بر امیرالمؤمنین حق داده ثارالله دیگر

کیست این، یار ولایت، مرد ایثار ولایت

سرو گلزار ولایت، شیر پیکار ولایت

آری آری داده حق شیری دگر شیر خدا را

ای بهشت آرزوهای علی یاست مبارک

یاس نه در هر گلی لبخند احساست مبارک

ای شجاعت، صبح عید اشجع النّاست مبارک

یا امیرالمؤمنین میلاد عبّاست مبارک

ماه خود را جلوه گر بین، نخل عشقت را ثمر بین

روی زیبای پسر بین، بهتر از قرص قمر بین

غرق کن در بوسه آن ماه جمال دلربا را

دیده شو ای دل که حسن حیّ داور را ببینی

یا در آغوش نبی قرآن دیگر را به بینی

ساقی لب تشنه نه ساقی کوثر را ببینی

عاشق لب تشنۀ بیدست و بی سر را به بینی

هاشمیّون محو رویش، عارفان مست سبویش

انبیا محو رویش، اولیا زوّار کویش

در رخش خواندند کلّ داستان کربلا را

مادرش امّ البنین محو جمال دلربایش

دیده بر روی حسین و دل بسوی کربلایش

بوسه زن مولا امیرالمؤمنین بر دست هایش

دخت زهرا در نماز شب کند هر شب دعایش

عشق، سر مست کلامش، روح مشتاق پیامش

روی جان خاک غلامش، چشم دل سوی امامش

می شناسد در دل گهواره یار آشنا را

کرد آن نور دل امّ البنین در گاهواره

بر بهشت عارض ریحانۀ زهرا نظاره

گوئیا می کرد با چشم خدا بینش اشاره

کی عزیز فاطمه ای عرش حق را گوشواره

من علمدار تو هستم، عبد دربار تو هستم

مرد ایثار تو هستم، تا ابد یار تو هستم

سر کشیدم بیشتر از شیر صهبای بلا را

آمدم تا جان و دست و چشم و سر سازم نثارت

آمدم تا در غم و شادی بمانم در کنارت

آمدم تا هم غلامت باشم و هم پاسدارت

آمدم تا آبرو بر چهره گیرم از غبارت

ای به گوش جان ندایت، ای صدای حق صدایت

ای ثنا گفته خدایت، جان عبّاس فدایت

تا کنم تکمیل، درس عشق و ایثار و وفا را

ای خط و خالت کتاب عشق عاشورایی من

گوهر اشک غمت در دیده ی دریایی من

نوکری در آستانت سر خط آقایی من

مُهر شد پیش از ولادت نامۀ سقّایی من

برده عشقت صبر و هوشم، پای تا سر چشم و گوشم

همچو دریا در خروشم، نیش هر تیر است نوشم

تا کنم خشنود با جانبازیم خیرالنّسا را

ای به شخصیّت متّکی در روز عاشورا ولایت

ای سپهر جود، ای بحر کرم، کوه عنایت

بعد مصباح الهدی روی تو مصباح هدایت

روی و موی و خطّ و خال و خُلق و خویت جمله آیت

نینوا را نینوائی، رهبر کلّ قوایی

فتح را صاحب لوایی، درد عالم را دوایی

از تو می گیرد مریض دل دوا را و شفا را

خضر هنگام عطش از آتش دل جرعه نوشت

بردباری سجده آورده به عزم سخت کوشت

قصّۀ کرب و بلا از خردسالی درّ گوشت

هم علمداری به کف هم مشک سقّایی به دوشت

بحر، عطشان لب تو، صبر درس مکتب تو

سوز داده شور داده محفل اهل ولا را

انبیا شب های جمعه زائر صحن و سرایت

اولیا آرند حاجت سوی ایوان طلایت

چشم ها رود فرات و سینه ها کربلا و بلایت

پوسف زهرات فرموده که جان من فدایت

کربلا محو جمالت، علقمه بزم وصالت

خلق مات شور و حالت، چشم زهرا بر جمالت

ای که وجه الله دیده در رخت وجه خدا را

شمع جمع محفل اولاد ختم المرسلینی

راستی فرزند دلبند امیرالمؤمنینی

مادرت زهراست گر چه زادۀ امّ البنینی

تا قیامت در تمام نسل ها شور آفرینی

جان اسیر بیقرارت، دل همیشه داغدارت

چشم «میثم» بر مزارت، گوهر اشکم نثارت

بر سر کویت گدایم کن گدایم شهریارا