امروز شنبه ، ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
امشب به دامن من خورشید آرمیده

 

امشب به دامن من خورشید آرمیده 

یا ماه آسمان ها در کلبه ام دمیده

دختر همیشه جایش آغوش گرم باباست

کس روی دست دختر رأس پدر ندیده

از دل، چراغ گیرم از اشک، گل فشان

از زلف، مشک ریزم بابا زره رسیده

از بس که چون بزرگان بار فراق بردم

در سن خُردسالی سرو قدم خمیده

بابا چه شد که امشب با سر به ما زدی سر

جسمت کدام نقطه در خاک و خون طپیده؟

هم کتف من سیاه است، هم روی من کبود است

هم فرق من شکسته، هم گوش من دریده

داغم به دل نشسته آهم زسر گذشته

چشمم براه مانده اشکم به رخ چکیده

از بس پیاده رفتم پایم زراه مانده

از بس گرسنه خفتم رنگ زرخ پریده

تو رفع تشنگی کن از اشک دیدۀ من

من بوسه می ستانم از حنجر بریده

انگشت های عمّه بگرفته نقش گُلزخم

از بس نشسته و خار، از پای من کشیده

جسمم رود شبانه در خاک مخفیانه

یاد آورد ززهرا (س) دفن من شهیده

خفتم خموش و دادم بر بیت بیت (میثم)

صد محنت نگفته صد راز ناشنیده