امروز پنج شنبه ، ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
امشب شب میـلاد امید حسین است (ولادت)

 

 

 در ولادت حضرت زینب

 

 

امشب شب میـلاد امید حسین است

 

عید حسین عید حسین عید حسین است

 

گویـی خدا کوثر به کوثر داده امشب

 

یک حیدر دیگر به حیدر داده امشب

 

کوثـر بــه روی دامـن کوثـر ببینید

 

قـرآن به روی دست پیغمبـر ببینید

 

امشـب دوبــاره پنـج تـن را آفریدند

 

احمد، علی، زهـرا، حسن را آفریدند

 

در پنج مهـر آمد بـه دنیـا مـاه دیگر

 

یــا آمــده میــلاد ثــارالله دیگــر؟

 

بـر زینـت دیــن خـدا زین اب آمـد

 

الله اکبــر! زینـب آمــد زینـب آمـد

 

در خلق و خو زهرا و ختم‌المرسلین است

 

هنگام خطبه یک امیرالمؤمنین است

 

این شیردخت شیر حی کردگار است

 

فریاد، نه! حتی سکوتش ذوالفقار است

 

هــر صبحـدم بـا یـاد او یک یادواره

 

هــر روز دازد عید میــلادی دوبـاره

 

چشم علـی بـر چهـرۀ زهرایی اوست

 

در چشم شیعه اشک عاشورایی اوست

 

بــا گریــه می‌جــوید امـام کربلا را

 

انگــار می‌بینــد قیـــام کربـــلا را

 

اُم و اَب و جان و سرم گردد فدایش

 

انگـــار آوای علــی دارد صــدایش

 

این عمۀ سادات این، زهرای زهراست

 

این مثـل زهـرا مـادرش ام‌ابیهـاست

 

این انبیا و پنج تن را نور عیـن است

 

زین اَب و زین اُم و زین حسین است

 

سر تا قدم جان است و جانانش حسین است

 

می‌گرید و گهواره‌جنبانش حسین است

 

در خواب و در بیداری خود با حسین است

 

در هر گل لبخند او یک یاحسین است

 

الله اکبــر! از کمــال و از جــلالــش

 

الحق کـه شیـر فاطمـه بــادا حلالش

 

گر شیرحق شیر حقش گوید،عجب نیست

 

عطر بهشت از سینه‌اش بوید، عجب نیست

 

کــرب‌وبــلا بی‌نــام او معنــا نـدارد

 

لـوح رضــا بـی‌صبــر او امضــا ندارد

 

هر خطبـه‌اش یک سورۀ آمـال نهضت

 

هر جملـه‌اش یک آیـۀ اکمـال نهضت

 

پیوسته بــوده جـا در آغــوش الهش

 

از گـاهــواره تــا کنــار قتلـگــاهش

 

وقتی سخن مثل امیرالمؤمنیـن گفت

 

بر او سـر بــالای نیـزه آفـریـن گفت

 

با احمـد و زهـرا و حیـدر هم‌صدا بود

 

الحـق کـه او پیغمبـر خـون خدا بود

 

چشم حسین از خطبۀ او گشت روشن

 

احمد، علی، زهرا، حسن، گفتند احسن!

 

وقتی که شد با خنجر خونین لبش جفت

 

هم بوسه می‌زد هم خدا را شکر می‌گفت

 

با سیل اشکش عقده از دل باز می‌کرد

 

اول سفـر را بـی حسیـن آغاز می‌کرد

 

انگــار می‌بینـم تـن در خـون تپیده

 

بــر او اذان گوینـد رگ‌هــای بـریده

 

در گریــۀ او ناقه‌هــا امــداد کـردند

 

گویــی فـرات دیگــری ایجاد کردند

 

آتش بــه ســوز سینــۀ او باد می‌زد

 

تنهـا بــرای او جــرس فریـاد می‌زد

 

لب‌ها ترک‌خوردۀ فضا در چشم‌ها دود

 

آب فـرات از خجـلت زینـب گِل‌آلود

 

صحرا‌به‌صحرا کـوبه‌کـو منزل‌به‌منزل

 

زینب، سوار و فاطمـه دنبـال محمل

 

زینب، همیشه یاد او هـم گریه دارد

 

حتـی شب میـلاد او هـم گریه دارد

 

در هر مقامی یاد او یاد حسین است

 

میلاد او هم مثل میلاد حسین است

 

«میثم»! از آن روزی که پیغمبر نبی بود

 

زینب حسینی و حسینـش زینبـی بود