امروز جمعه ، ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
ای اشک ها ببارید از چشم ها چو باران

ای اشک‌هـا ببارید از چشم‌هـا چـو باران

کـز بـاغ وحـی، بـا هـم رفتند گلعـذاران

خون از دو دیده جاری‌ست هنگام سوگواری‌ست

چشم مدینـه گرید چون چشم سوگواران

دیشب عزیز زهرا بگذاشت سر به صحرا

خورشید وحی گردید پنهان به کوهساران

خالــی شـده مدینـه از لاله‌های توحیـد

پُـرگشتـه کـوه و صحـرا از نالـۀ هزاران

ای دوستان برآریـد آهـی ز سـوز سینـه

این بیت را بخوانیـد همـراه آن سـواران

بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران

کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران

****

دیشب تو خواب بودی وقت سحر، مدینه!

یک عمـر شـد نصیبت خون جگر، مدینه!

دیدی چگونه از تـو هجده ستاره گم شد؟

دیدی که قرص ماهت رفت از نظر، مدینه؟

روزت سیـاه باشـد چشمـت بـه راه باشد

تــا از مسافــرانت آیــد خبـر، مدینــه!

دستی سوی سماء کن عبـاس را دعا کن

ترسم شود در این ره بی‌دست و سر، مدینه!

آه از جگــر بــرآرم خــون از بصر ببـارم

ایـن بیـت را بخـوانم بـار دگـر، مدینــه!

بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران

کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران

****

بگــذار همـره یــار اشکـم بــود روانـه

بگــذار از درونــم آتـش کشــد زبانــه

امشب سرشک سرخ است جاری زچشم زینب

فـردا تنش کبـود اسـت از ضـرب تازیانه

امشب نگاه عباس بر صورت حسین است

فردا شود دوچشمش بـر تیر کیـن نشانه

امشب نهاده بلبل صورت بـه دامن گل

فـردا زننـد او را آتــش بــر آشیــانه

سوزم درون سینه آهم به بـام گردون

خون دلم به دیده اشک غمم به شانه

بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران

کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران

****

آهـت ز سینـه خیـزد بـر آسمان، مدینه!

پشت سـر مسافـر قـرآن بخـوان مدینه!

آبــی بریـز از اشـک پشـت سـر مسافر

دنبـال ایـن سـواران برگـو اذان مـدینه!

سوغات دخت زهرا از کوه و دشت و صحرا

یک پیرهن بـود از هجـده جوان، مدینه!

بعد از حسن گـرفتی بر چهره گرد غربت

بعد از حسین، دیگـر تنهـا بمان مـدینه!

با سوز دل سحر کن فریاد و ناله سرکن

با من بنال تا صبح با من بخوان مدینه!

بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران

کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران

****

خورشید روی احمد در کاروان عیان است

یا قرص ماه لیـلا در بین کـاروان است؟

ای چشم‌هـا بگرییـد ای اشک‌ها ببارید

از چشم ناقه‌ها هم سیلاب خون روان است

ای کودکـان مبــادا از دشمنـان بترسید

در این سفر شما را عباس، پاسبان است

هرجا که تشنـه گشتید عباس را بخوانید

عبـاس از ولادت سقـای تشنـگان است

شـرح وداع خوانـدم خون جگـر فشاندم

گویی مرا هماره این بیت بـر زبان است

بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران

کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران