امروز جمعه ، ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
ای انس و جان محصّل دانش‌سرای تو

 

 

ای انس و جان محصّل دانش‌سرای تو 
وی نه سپهر گوشۀ دارالولای تو 
پنجم وصی ختم رسل باقرالعلوم 
کلّ علوم در نفس جان‌فزای تو 
جابر شفا گرفت ز دست خدایی‌ات 
جبریل فیض می‌برد از خاک پای تو 
پیش از شب ولادت تو ختم‌الانبیا 
از جان و دل سلام فرستد برای تو 
می‌جوشد از کلام خوشت معجز مسیح 
نبْوَد عجب به مرده دهد جان دعای تو 
نام تو، خلق و خوی تو،یکسر محمّد است 
وجهِ خداست روی محمّد نمای تو 
ما را چه زهره تا که ز مدح تو دم زنیم؟ 
گوید خدا برای رسولش ثنای تو 

اهل سخن هنوز ز دلدادگان حق 
دل می‌برند با سخنِ دل‌ربای تو 
با آنکه می‌برد دل ما را مدینه‌ات 
پیوسته در بقیع دل ماست جای تو 
باشد کجا به نزد تو قابل، درود ما؟ 
ای بر تو لحظه لحظه سلام خدای تو 
قبرت خراب و قدر تو باشد بسی بلند 
ای عرش کبریا حرم با صفای تو 
ویرانۀ بقیع تو باشد بهشت ما 
ای خازن بهشت گدای گدای تو 
قبر تو در مدینه غریب است و روز و شب 
باشد مدینۀ دل ما کربلای تو 
دشنام خصم را که دهد با دعا جواب 
غیر از تو، ای حلاوت جان در صدای تو 
حاشا که حق یک سخنت را ادا کنم 
گر صدهزار بار کنم جان فدای تو 
چون نور آفتاب که تابیده بر زمین 
پیچیده در سپهر معارف، ندای تو 
ما ظرف کوچکیم و عنایات تو، بزرگ 
ای وسعت جهان همه ظرف عطای تو
تو در چار بحری و دریای هفت نور 
نورند نور جمله تبار و نیای تو 
طاق است طاق، مؤمن طاق تو در جهان 
بوحمزه و هشام که آرد سوای تو؟ 
یاد آورم ز خاطرۀ چارسالگیت 
از کربلا و کوفه و شامِ بلای تو 
عالم سیاه در نظرت گشت همچو شب 
وقتی کبود شد بدن عمه‌های تو 
بزم یزید ریخت به هم، رنگ او پرید 
وقتی بلند گشت صدای رسای تو 
گفتی که حاجیان همه ده‌سال در منا 
گیرند دور هم همه با هم عزای تو 
ای پنجمین معلم عالم بگو، بگو 
زهر هشام با چه گنه شد جزای تو؟ 
تقدیم توست سوز دل صبح و شام ما 
در قلب ما بوَد غم بی‌انتهای تو 
نفرین بر آن گروه که در روضة البقیع 
نگذاشتند گریه کنم از برای تو 
تا هست روح در تن و سوزش درون جان 
«میثم» بوَد هماره قصیده سرای تو