امروز سه شنبه ، ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
ای حسین ای از ازل پابست ما

 

 

محبوب و حبیب

 

 

ای حسین ای از ازل پابست ما

 

ای به دستت اختیار هست ما

 

در غریبی آشنای عالمی

 

عبد مایی و خدای عالمی

 

زخم، روی زخم از ما خواستی

 

تا شهادت را به خون آراستی

 

روز پیمان تو و پیوند ماست

 

چاک هر زخمت گل لبخند ماست

 

ما تو را با زخم تن آراستیم

 

از تو در دریای خون، سر خواستیم

 

ای تو را الله، شاء ان یراک

 

با لب عطشان و جسم چاک‌چاک

 

پیشتر زین چار مام و هفت باب

 

کربلا را بر تو کردیم انتخاب

 

آسمانِ اوفتاده بر زمین

 

مقتلت آغوش رب‌العالمین

 

ما شراب از خم لایت داده‌ایم

 

جام لبریز از بلایت داده‌ایم

 

ما تو را در کربلا آورده‌ایم

 

ما تو را در خویش، فانی کرده‌ایم

 

زخم ما گردیده بر تن جوشنت

 

خون ما جاری‌ست از پیراهنت

 

ما پسندیدیم انصار تو را

 

ما خریداریم ایثار تو را

 

در منای ما فدایی گشته‌ای

 

ما حسینی تو خدایی گشته‌ای

 

بال جان را باز کردی یاحسین

 

تا خدا پرواز کردی یاحسین

 

بر شفاعت خون یک یارت بس است

 

خندۀ حر گنهکارت بس است

 

آسمانا! بر زمین افتاده‌ای

 

هستی‌ات را در ره ما داده‌ای

 

دوست داری تا که بی‌چون و چرا

 

باز گردانیم یاران تو را

 

با همین قدر و جلال و احترام

 

زخم‌هایت را ببخشیم التیام

 

این تو و این لاله‌های یاس تو

 

قاسم و عبدالله و عباس تو

 

دشت را بر تو گلستان می‌کنیم

 

نیزه‌ها را سرو بستان می‌کنیم

 

شه که در دریای خون افتاده بود

 

باز بر زخم دگر آماده بود

 

در هجوم آن همه بیدادها

 

خاست از هر زخم او فریادها

 

کای رضایت مقصد و مقصود من

 

خالق من! رب من! معبود من

 

زخم تو شیرین‌تر از هر مرهم است

 

هرچه زخمم روی زخم آید کم است

 

کاش تا بازت فدایی آورم

 

بود هفتاد و دو یار دیگرم

 

کاش زخم نیزه‌ها و تیرها

 

باز می‌شد طعمۀ شمشیرها

 

کاش گرگان باز چنگم می‌زدند

 

در همین گودال سنگم می‌زدند

 

در منای سرخ خون کردم وقوف

 

گشته لبیکم خذینی یاسیوف

 

سنگ‌ها می‌خورد بر آیینه‌اش

 

زانوی قاتل به روی سینه‌اش

 

خون و روی حی سبحان آه! آه

 

پای کفر و قلب قرآن آه! آه

 

کاش می‌مردم نمی‌گفتم سخن

 

سر به ده ضربت جدا شد از بدن

 

سر به رویِ دستِ قاتل، می‌گریست

 

چشم زهرا در مقابل می‌گریست

 

قلب دریا آب می‌شد با حسین

 

آب هم فریاد می‌زد یاحسین

 

بس‌که «میثم!» گفتی و افروختی

 

ملک نامحدود حق را سوختی