امروز چهارشنبه ، ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
ای لشکر حق را امیر عبّاس

 

ای لشکر حق را امیر عبّاس 

وی در شهیدان بی نظیر عباس


ای شیر حق در لیلۀ ولادت

نام تو را فرموده شیر عباس


نوشیده در دامان پاک مادر

جام بلا را جای شیر عباس


جان از قفس با شوق رویت آزاد

دل در خَم زُلفت اسیر عباس


دست تو در دست عزیز زهرا

یادآور عید غدیر عباس


در بزم خون مستانه حال کرده

با نیزه و شمشیر و تیر عباس


آزادگان آموختند از تو

این طرفه بیت دلپذیر عباس


و اللّه ان قطعتموا یَمینی
انّی اُحامی اَبداً عَن دینی


ای عشق و ایثار آفریدۀ تو

دل بسمل در خون طپیدۀ تو


خونریزی شمشیر خشم توحید

از تیغ ابروی کشیدۀ تو


عباسی و شیرخدا نهاده

گلبوسه ها بر دست و دیدۀ تو


روز ازل از هست و بود عالم

عشق و شهادت برگزیدۀ تو


تصویر غیرت بر زمین کشیده

خونِ زپیشانی چکیدۀ تو


در مهد و مقتل با حسین بودن

مشی و مرام و خط و ایدۀ تو


بر قلب تاریخ این رجز نوشته

از خون بازوی بریدۀ تو


و اللّه ان قطعتموا یَمینی
انّی اُحامی اَبداً عَن دینی


ای عشق ثاراللّه عادت تو

وی زنده توحید از شهادت تو


امواج خون روز نماز ایثار

سجادۀ سرخ عبادت تو


آزادگی تا صبح روز محشر

دارد بلب عرض ارادت تو


حسرت برد در حشر هر شهیدی

بر عزّت و مجد و سعادت تو


آبی که از کف ریختی بدریا

اقرار دارد بر سیادت تو


هر جا که عاشورا و کربلائی است

خطّی است از درس رشادت تو


این بیت را باید همیشه خواندن

حتی شب جشن ولادت تو


و اللّه ان قطعتموا یَمینی
انّی اُحامی اَبداً عَن دینی


تا افکند بر عارضت پدر چشم

چون باغ گل گردیده سر بسر چشم


شمس الحسینی و هماره دارد

بر عارض نورانیت قمر چشم


دست خدا، چشم خدا نهاده

گاهی بدستت بوسه گاه بر چشم


فردای محشر بر شفاعت حق

بر دست تو دارد پیامبر چشم


روزی که شد دستت جدا ز پیکر

لبخند شوقت حلقه بست در چشم


گفتی چه قابل دست و سر که عباس

تیر محبت را خریده بر چشم


و اللّه ان قطعتموا یَمینی
انّی اُحامی اَبداً عَن دینی


گردون چرا روی تو را قمر گفت

باید تو را از ماه خوبتر گفت


ام الّبنین بالید از اینکه زهرا

در روز عاشورا تو را پسر گفت


مدح تو را پیش از شب ولادت

در داستان کربلا پدر گفت


در جبهۀ صفّین و کربلایت

دشمن حسین و حیدری دگر گفت


نام تو را آیا ملک بخوانم

یا باید ای رشک ملک بشر گفت


«جانم فدایت باد» این سخن را

تنها به تو سبط پیامبر گفت


تنها تویی آنکس که دست و سر، کرد

در پیش تیغ دشمنان سپر، گفت


و اللّه ان قطعتموا یَمینی
انّی اُحامی اَبداً عَن دینی


-تا ماه رویت نور گستری کرد

خورشید رفت از تاب و، اختری کرد


چشمت به عین اللّه روشنی داد

رویت زوجه اللّه دلبری کرد


کردی غلامی بر عزیز زهرا

زهرا ببالین تو مادری کرد


تو خویش را عبد حسین خواندی

او بر تو اظهار برادری کرد


چشم تو را نازم که تشنگان را

با خون بجای آب ساغری کرد


با آنکه دست راستت جدا شد

دست چپت اعجاز حیدری کرد


در سنگر ایثار از پیامت

هر نسل را این بیت رهبری کرد


و اللّه ان قطعتموا یَمینی
انّی اُحامی اَبداً عَن دینی


سقا و رنگ از تشنگی پریده

دریای آبش جاری از دو دیده


تن لاله‌گون از خون، جبین شکسته

لب تشنه و دست از بدن بریده


تیغ شهادت را بسر نهاده

تیر محبّت را بجان خریده


جان بر کف و در اوج سرفرازی

خجلت زاشک کودکان کشیده


دریای اشک از چشم ما گرفته

هر قطره خون کز بازویت چکیده


هر زخم تیغت بر بدن نشسته

لبّیک عشقی از لبت شنیده


از حنجر خشک تو دوست دارم

این بیت را بهتر ز صد قصیده


و اللّه ان قطعتموا یَمینی
انّی اُحامی اَبداً عَن دینی


تا ماه رخ، از خون خضاب کردی

خود را فدای آفتاب کردی


دریا زلب های تو آب می‌خواست

باللّه تو دریا را جواب کردی


هم بحر را آتش زدی ز آهت

هم آب را از شرم، آب کردی


روزی که جانها بسته بود بر آب

تو تشنگی را انتخاب کردی


ناخورده آب از بین آتش و خون

بر رفتن خیمه شتاب کردی


آنقدر اشک افشاندی از گل چشم

تا مشک را غرق گلاب کردی


دستت ز تن در پای دوست افتاد

با لشکر دشمن خطاب کردی:


و اللّه ان قطعتموا یَمینی
انّی اُحامی اَبداً عَن دینی


این تیر خصم این چشم نازنینم

این فرق سر این گرز آهنینم


شاید که گردد دیده هدیه بر دوست

باشد که درهم بشکند جبینم


با آب نه، با خون فرو نشیند

این شعله های قلب آتشینم


دستی که بوسیده علی، حسینی است
گیرم جدا گردد زتن من اینم


چشم مرا با خون سر ببندید

تا گریۀ سکینه را نبینم


گر شعله بر جان ریزد از یسارم

گر تیغ بر تن آید از یمینم


سقائی آل علی است کارم
عشق حسین ابن علی است دینم


و اللّه ان قطعتموا یَمینی

انّی اُحامی اَبداً عَن دینی

 

در خیمه ها فریاد آب آب است

دلها ز سوز تشنگی کباب است


هر گوشۀ ماهی اوفتاده بر خاک

یا اختری سوزان در آفتاب است


خون جگر در دیدۀ سکینه

اشک خجالت بر رخ رباب است


شش ماهه خاموش است و کس نداند

جان داده در گهواره یا که خواب است


من دست و جان و چشم و سر نخواهم

تنها امیدم این دو قطره آب است


خونم بریزند آب را نریزند

بس دل که بر یک جرعه آب آب است


مَشی و مرام و دین و مذهب من

حمایت از اولاد بوتراب است


و اللّه ان قطعتموا یَمینی

انّی اُحامی اَبداً عَن دینی

 

من تشنۀ جام وصال یارم

این تشنگی بر دل زند شرارم

 

با آنکه خیزد آتش از درونم

بر لاله‌های وحی آبیارم

 

سر دارم و سقای اهلبیتم

گردیده این سقایی افتخارم

 

دستور سقایی گرفته امروز

هم دست من هم چشم اشکبارم

 

یا آب را در خیمه می‌رسانم

یا جان به روی آب می‌گذارم

 

ای تیغها این جسم چاک چاکم

ای تیرها این قلب داغدارم

 

سر تا بپا در خون اگر شوم غرق

دست از امام خویش بر ندارم

 

و اللّه ان قطعتموا یَمینی

انّی اُحامی اَبداً عَن دینی

 

دوش از سپهر دیده بی شماری

می سوختم می ریختم ستاره


من گریه می کردم برای طفلان

طفلان برای طفل شیرخواره


هر کودکی با جام خالی از آب

شرح عطش می داد با اشاره


از چشم آن باریده اشک خونین

بر گوش این لرزیده گوشواره


سقا من و اصغر کند تلظّی

از تشنگی در بین گاهواره


ای تیغ ها ای تیرها بیائید

قلب مرا سازید پاره پاره


«میثم» بخوان در موج آتش و خون

ای بیت را از قول من هماره


و اللّه ان قطعتموا یَمینی

انّی اُحامی اَبداً عَن دینی