امروز شنبه ، ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
ای سراپا روح ایمان یا حبیب بن مظاهر

 

 

ای سراپا روح ایمان یا حبیب  بن مظاهر 
جان نثار کوی جانان یا حبیب بن مظاهر 
پیر اما شیرِ غران یا حبیب بن مظاهر 
بحر اما بحر عطشان یا حبیب بن مظاهر 
خون خون حی سبحان یا حبیب بن مظاهر 
بسته با محبوب پیمان یا حبیب بن مظاهر 

یا حبیبی دست حق یارت که خود یار حسینی 
غرق انوار ولایت، محو دیدار حسینی 
جان گرفتی بر سر دست و خریدار حسینی 
تا ابد آزاد مردی و گرفتار حسینی 
در خزان هم لالة خندان گلزار حسینی 
ای لبت بر مرگ خندان یا حبیب بن مظاهر 

تو سراپا عاشق، اما عاشق تیر بلایی 
مست صهبای ولایت، تشنة جام ولایی 
هم اسد در بیشة دین، هم نهنگ بحر لایی 
تو حبیبی، تو حبیبی، تو حبیب کربلایی 
هر که هستی مرد میدان نبرد ابتلایی 
در کفت سر، بر لبت جان یا حبیب بن مظاهر 

ای سلامت را رسانده از دل بشکسته زینب 
تیغ بر کف، اشک بر رخ، شور در سر، ذکر بر لب 
آسمان معرفت را چهره ات تابنده کوکب 
در مقام قرب چون ماه بنی هاشم مقرب 
از زبان یوسف زهرا  شنیدم این که هر شب 
کرده ای یک ختم قرآن یا حبیب بن مظاهر 

گرد غربت در وطن بنشست چندی بر عذارت 
بال میزد مرغ دل از کوفه گرد کوی یارت 
عشق ثارالله می برد از دل و از جان قرارت 
کوفه بود و سینة سوزان و چشم اشکبارت 
نامة فرزند زهرا شد مدال افتخارت 
واشدی چون گل به بستان یا حبیب بن مظاهر 

نامة دلدار را خواندی به عالم ناز کردی 
چون ملک از فرش بر عرش خدا پر باز کردی 
سیر معراج هوالموجود را آغاز کردی 
نیمه شب از کوفه تا کرببلا پرواز کردی 
در کمال عشق و ایثار و وفا اعجاز کردی 
گوی بردی از شهیدان یا حبیب بن مظاهر 

چشم ثارالله تا افتاد بر ماه جمالت 
دید سر تا پا همه ایثار و عشق و شور و حالت 
بیش تر در سن پیری از جوان شوق وصالت 
بخت گفتا ای ملک وامانده در سیر کمالت 
هجر پایان یافت وصل یوسف زهرا حلالت 
داده جان و گشته جانان یا حبیب بن مظاهر 

تو نماز وصل را پیش از نماز ظهر خواندی 
تیر دشمن را به جای دیده بر قلبت نشاندی 
خون خود را در قدوم یوسف زهرا فشاندی 
از خودی ها پا کشیدی تا خدا خود را رساندی 
از ازل با یار بودی، تا ابد با یار ماندی 
ای به راه یار قربان یا حبیب بن مظاهر 

سوخت ثارالله با یاد تو قلب داغدارش 
گوییا جان داد عباس عزیزش در کنارش 
اوفتاد از مرگ تو بر چهره نقش انکسارش 
گرد غربت ناگهان بنشست بر ماه عذارش 
اشک تنهایی روان شد از دو چشم اشکبارش 
گه به صورت، گه به دامان یا حبیب بن مظاهر 

ای محبت سجده آورده به زخم پیکر تو 
ای گرفته آبرو تا حشر، خون از منظر تو 
بوسة آیات قرآن بر لب جان پرور تو 
تیغ در دست عدو خجلت کشید از حنجر تو 
با که گویم قاتل سنگین دل بد اختر تو 
با سرت می داد جولان یا حبیب بن مظاهر 

ای شهادت از جوانی برده تا پیری شکیبت 
ای وصال دوست در میدان جانبازی نصیبت 
تو حبیبی آن که مادر خوانده از اول حبیبت 
تیغ: مرحم، زخم: دارو، مرگ: درمان، غم طبیبت 
یا حبیبی! خیز و یاری کن به مولای غریبت 
داد او از خصم بستان یا حبیب بن مظاهر 

تو حبیب جان و پیشانی محبوبت شکسته 
یاور عشقی که یارت در یم خون دیده بسته 
شانه اش از تیغِ بران سینه اش از نیزه خسته 
عضو عضو پیکرش چون برگ گل از هم گسسته 
در عزای آن خدایی کشتی در خون نشسته 
اشک "میثم" کرده طوفان یا حبیب بن مظاهر