امروز جمعه ، ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
فروغ دیده و دل‌هاست مسلم

 

 

فروغ دیده و دل‌هاست مسلم

 

سفیر یوسف زهراست مسلم

 

عبادت را به اشکش داده زینت

 

شهادت را به خون‌آراست مسلم

 

مه ذیحجه بر لب‌های خشکش

 

پیام ظهر عاشوراست مسلم

 

امیر بی‌سپاه شهر کوفه

 

چو مولایش علی تنهاست مسلم

 

به یاد حنجر خشک امامش

 

روان از دیده‌اش دریاست مسلم

 

فدا گشت و به قاتل داد مهلت

 

خدا را تا چه حد آقاست مسلم

 

شرف، آورده پیشانی به خاکش

 

سـلام انبیـا، بــر روح پـاکش

 

سر و جان و تنش بود و امامش

 

قیامت بود پیدا در قیامش

 

دهان خشکیده، دل کانون آتش

 

دهان خونین به لب عرض سلامش

 

به بام کوفه، از اطراف کعبه

 

وزد عطر حسینی بر مشامش

 

به هر کوچه که رو کرد آتش و سنگ

 

به سر می‌ریخت از بالای بامش

 

خداوندا که دیده میهمان را

 

دو دست بسته، خون ریزد به کامش؟

 

سفیر رهبر آزادگان را

 

عجب کردند مردم احترامش

 

نه تنها کوفیان پیمان شکستند

 

از او پیشانی و دندان شکستند

 

****

 

دریغا! پردۀ حرمت دریدند

 

به دامن ننگ عالم را خریدند

 

تنی که بهتر از جان جهان بود

 

سوی بازار قصابان کشیدند

 

همان‌هایی که با او دست دادند

 

از او با دست بسته سر بریدند

 

ز تیر و خنجر و شمشیر و نیزه

 

به جسمش باغی از گل آفریدند

 

ز هر زخم بدن کوچه‌به‌کوچه

 

صدای غربت او را شنیدند

 

خدا داند که در یک شهر دشمن

 

از آن مظلوم، تنهاتر ندیدند

 

جـدا کردنـد سـر از پیکر او

 

ز بام افتاد هم تن هم سر او

 

****

 

امیر شهر، هرسو دربه‌در بود

 

ز احوال دو طفلش بی‌خبر بود

 

دو چشم اشکبارش چون دو دریا

 

لب خشکش ز اشک دیده‌، تر بود

 

خدا داند که هنگام شهادت

 

دل از پیشانی‌اش بشکسته‌تر بود

 

مجسّم پیش چشم اشکبارش

 

فراز نیزه هفتاد و دو سر بود

 

گمانم در نگاهش لحظه‌لحظه

 

تنور خولی و قرص قمر بود

 

دعا می‌کرد بر سقای بی‌آب

 

که از چشمش روان خون‌جگر بود

 

نگاهش بود در مقتل هماره

 

به رگ‌هـای گلوی پاره‌پاره