گـرچـه عــالـم پــر بــود هــر روز از غـوغای تو
هیــچ روزی نیـست مثــل روز عــــاشـورای تو
خواست گردد ملک نامحدود حق دریای خون
ریخـت تــا خــون جبیـن بــر طلـعـت زیـبـای تو
تــا مقــام قــاب قـوسین خـدا را خـون گرفت
غــرق در دریــای خـون شـد تا قد و بـالای تو
بـسکـه داری زخـم تیـر و نیـــزه و شمشیـر و سنگ
نیست جـای بـوسهای پیـدا بـه سر تا پای تو
سـر بــرآرو بـــاز بـــر بالای نــی قـــرآن بخوان
ای تمــــام وحـــی در آوای روحافـــــزای تــــو
کاش میشد آسمان تاحشر خاکسترنشین
وای بـــر مــن پـــردۀ خـاکستر و سیمای تو؟
سنـگها روی تــو را کـــردند از بـــام استلام
چـوب در طشت طلا زد بــوسه بر لبهای تو
داغ روی داغ آمـــــد مــــرهـم زخــــم جـگــــر
زخــم روی زخـــم گـل انــداخت بـر اعضای تو
خنجـر عطشـان قـــاتـل از گلـــویت آب خـورد
جـای سقـا بـود خـالی، ای عطش سقای تو
تـا خــدا دارد خــدایی تــا جهــان دارد حیـات
میدرخشــد روی نـــی روی جهـــانآرای تــو
چـون شــود از درگــه لطـف تو «میثم» ناامید
ای امیــد خصـــم بــــر جــود تــو و اعطـای تو