امروز چهارشنبه ، ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
گلو تفتیده، لب خشکیده، چشمم گشته دریایی

 

گلو تفتیده، لب خشکیده، چشمم گشته دریایی

محوّل از دو دستم بر دو چشمم گشته سقّایی

شهید از خون کند آرایش صورت، جلالت بین

که خون صورت من بر شهادت داد زیبایی

مرا از کودکی بابا حسینی تربیت کرده

چنانکه مادرم امّ البنین می بود زهرایی

زدریا تشنه بیرون آمدم دریا صدا می زد

زهی غیرت، هزار احسن، بر این ایثار و آقایی

به ماه طلعت ماه بنی هاشم نگر ای ماه

که همچون آفتاب فاطمه گشته تماشایی

به دست خود شوم یار امامم یا به چشم خود

نه دستم در بدن مانده نه چشمم راست بینایی

خدا داند همان دیشب که دور خیمه می گشتم

صدای گریه ی اصغر گرفت از من شکیبایی

حرم تنها، امامم بی کس و تنها و من تنها

میان دشمنان ریزد زچشمم اشک تنهایی

اگر چه مشک خالی گشت اشکم همچنان باقی ست

نه چشم من که چشم تشنه گان هم گشته دریایی

چه گوید چون نویسد غربت عبّاس را «میثم»

زبان را نیست گویایی قلم را نیست یارایی