امروز چهارشنبه ، ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
غم دل با که بگویم که بود محرم رازم؟(

 

 

غم دل با که بگویم که بود محرم رازم؟

بنشینم به فراق رخ دلدار، بسازم

من همان بلبل وحیم که به ویرانه نشستم

تا گُلم آید و او را به نوائی بنوازم

شامیان، خار مبینید مرا گوشۀ زندان

به خدا من گُل گُلزار خدا بوی حجازم

بگذارید بگریم که شبیه است به زهرا(س)

عمر کوتاه من و گریۀ شب های درازم

اشک، نگذاشت که در آتش فریاد بسوزم

گریه نگذاشت که در سوز دل خود بگدازم

خم ابروی تو محراب نمازم شده امشب

جان گرفتم به کف از بهر قبولی نمازم

همه خوابند و من غمزده بیدار تو هستم

شاهدم این گلوی بسته و این دیدۀ بازم

چه شد آن کودک شامی که مرا زخم زبان زد

تا که در پیش نگاهش به وصال تو بنازم

رنگم از دوری روی تو پریده است و گرنه

من نه آنم که به طوفان بلا رنگ ببازم

حاجت خویش بخواه از من دلسوخته (میثم)

که به ویرانه نشینی همه را قبلۀ رازم