امروز چهارشنبه ، ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
قرارِ دل! ز فراقت دگر قرار ندارم

 

 


 

قرارِ دل! ز فراقت دگر قرار ندارم

به انتظار قسم، تاب انتظار ندارم

به احتضار مبدل شد انتظار ظهورت

اجل رسیده، دگر تاب احتضار ندارم

ز بس گریستم و دیده­ام ندید رخت را

گمان برند گروهی به من که یار ندارم

اگر بهار شود چار فصل سال برایم

خدا گواست که بی­روی تو بهار ندارم

به سلطنت ندهم رتبة گدایی خود را

که در زمین و زمان جز تو شهریار ندارم

نه مانده تاب فراق و نه هست طاقت صبرم

چگونه صبر کنم دیگر اختیار ندارم

دیار من نبود غیر خاک مقدم یارم

چو دُور غیبت یارم بود دیار ندارم

به اشک دیده بیارم مگر به دست، دلت را

عزیز دل، چه کنم چشم اشکبار ندارم

اگر تو سوز دهی جز به آتشت نگدازم

اگر تو اشک ­دهی غیر گریه کار ندارم

به دار عشق تو "میثم" مگر قرار بگیرد

وگرنه تا به تنم جان بود، قرار ندارم