امروز سه شنبه ، ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
آثار
نخل میثم
زندگی نامه
زندگی نامه استاد
مصاحبه با استاد
نصایح
فرزند استاد
گالری عکس
استاد حاج غلام رضا سازگار
هیئت ذبیح العطشان
ذاکرین اهل بیت
شاعران آئینی
هیئت ذبیح العطشان
کلیپ تصویری هیئت
گالری هیئت ذبیح العطشان
زمان، مکان و برنامه هیئت
ارتباط با ما
نکات مداحی
آموزش مداحی
ثبت نام کلاس های مداحی
آسیب شناسی مداحی
پیامهای کاربران
پرسش و پاسخ
اشعار جدید استاد
کلام استاد
اشعار زهیر سازگار
اشعار برگزیده این ماه
پیوندها
غزلیات
مدینه، مکه، نجف، کاظمین، کربوبلایی
والطور دل به طور ولایش اقامت
تو از سوز دل و از غربت حیدر خبر داری؟
در هــر دمــم هــزاران فریـاد انتظار است
قسم به سینۀ مجروح مادرت زهرا
ای یادگــار عتــرت و قـرآن بیا بیا
سیدی بازآ که پیغمبر صدایت میزند
خون پاک شهدا منتظر توست بیا
ای جان ما فدای تو یا فارس الحجاز
بازآ قرار دل که به دلها قرار نیست
باریم به دنبال سرت اشک بصر را
بـه کعبـه روی نهـادم کـه دور یـار بگردم
مگر نه فصل بهار آمده، بهار کجاست
باز هم ای صبح جمعه آمدی مولا نیامد
کویر تشنه شده قلبم، ای سحاب، بیا
چون مهر به نور خود پیدایی و پنهانی
یک لحظه با تو بودن، از عمر جاودان به
قرارِ دل! ز فراقت دگر قرار ندارم
ای امید ملت اسلام، یا مهدی بیا
جمعه ها روز انس با مهدی است
دلم گرفته خدایا در انتظار فرج
روز ظهور می رسد آیا؟ خدا کند
بی تو غروب جمعه چه دلگیر می شود
با آتش فراقت، دود از سخن برآید
ای آفتاب زهرا عَجّل علی ظهورک
یک عمر انتظار کشیدم نیامدی
طالب خون خدا متی ترانا و نراک
بی تو فقط زندانی غم خانه بودم
یگانه حامی خون خدا، بنفسی انت
بیا پا بر سرم بگذار تا خاک درت گردم
تو از سر تا قدم حُسن خدایی، دوستت دارم
کیم که با تو کنم گفتگو عزیز دلم
بهار بی تو ندارد بهار یا مهدی
ای وارث پیمبر و قرآن و دین، بیا
دیده را شستهام از اشک چو گلهای بهاری
ما روی تو دیدیم، ندیدیم که دیدیم
لال است آن زبان که نگوید ثنای تو
خار یا خَس هر چه ام از بوستانم، سیّدی
ای از شرار ناله ام آگاه، سیّدی
بیا بی تو جهان تنهاست، می دانم که می آیی
برده ندیده دل ز ما صورت دلربای تو
خدا کند که سحر بعد شام تار بیاید
نگاه رحمتت بر ماست؛ میدانم که میآیی
حــرام بــاد مــرا فیـض دیـدن رویـت
عمرم شـده جانکندن در اوج پریشـانی
مصحف روی تـو و چشـم گنهکار من
ای دادخواه عترت و قرآن بیا بیا
نفس ها ناله های زار شد، آیا نمی آیی؟
جز ذکر توأم نیست ثنایی و دعایی
زخم دل هجران زد گان را تو شفایی
کی ام که با تو کنـم گفتگو، عزیز دلم!
طـواف خانـه پـروردگار بـا تو خوش است
هزاران جمعه رفت و نیست دیگر باورم بی تو
قرار دل ز فراقت دگر قرار ندارم
دیده را شسته ام از اشک چو گل های بهاری
حیف از تو که گل باشی و من خار تو باشم
به جز از باغ حسنت گل نچیدم گل نمی چینم
از نفس صبح عید، می شنوم بوی تو
خیال سیر جمالت، طواف حُسن خداست
فصل خزان، جمالت، لطف بهار دارد
سر چه باشد که بپای تو گذارم آن را
رها کنید دگر صحبت مد اوا را
الا به باغ وجودم گل بهار بیا
غمت تجلی عشق است و جزو ذات من است
ساغر عشق دل و باده نابش خون است
بهار و باغ و گل و بوستان و بلبل مست
شرار عشق تو خوشتر زآب حیوان است
کسی که دل به تو داد اعتنا به جانش نیست
به درد هجر بسازید چاره جز این نیست
سر بخاک تو سودنم نیکوست
خاک سرکوی تو مرا مهر نماز است
نشاط عید هم از دوریت غم انگیز است
فراق روی تو از احتضار سخت تر است
بیمار چشم یار طبیب دو عالم است
با آنکه کس به هیچ حسابم نمیکند
دم تو گر نبود آدمی نمی ماند
من و جدا شدن از کوی تو خدا نکند
خوشا آن دل که امشب در بر جانانه برگردد
ناله نیستی از هر جرسی می آید
به نوکری تو خط سیادتم دادند
دلم کاری به آب و گل ندارد
تا کسی را به سر کوی تو راهش ندهند
هر که ای مونس جان مثل تو همدم دارد
ناله از پشت در بسته زدل ساز کنید
هر کجا پای نهادیم سر کوی تو بود
باز شد فصل بهار و آن گل رعنا نیامد
هنوز آب و گلم را خدا نساخته بود
دیدن روی تو چشم دگری می خواهد
تا مرا هست خزانی و بهاری دیگر
قسم به لیله قدر و قسم به صبح بهار
دمید فیض مسیحای صبحدم برخیز
اگر صد بار ترک جان کنم جانانه را هرگز
به عشقت گر نمی شد مبتلا دل
به هر سو می کشد با خود مرا دل
وصف تو شنیدم دریغا نشنیدیم
از تو فنا می طلبم وز تو بقا می طلبم
نه صبر به دل مانده نه در سینه قرارم
نمی دانم که میباشم کجا بودم کجا هستم
شجر خشکم و آتش زده طور توام
به کعبه روی نهادم طواف روی تو کردم
خار توام ای گل زچه رو خار بمیرم
روزی که شد سرشته به دست خدا گلم
دیده ای ده که مگر قامت رعنات ببینم
دل مرده ام زخاک درت زنده می شوم
اشکی بده که شسته به خون جگر شوم
دیده ای ده که به دیدار رخت باز کنم
بی قیمتم و جز تو خریدار ندارم
از مرغ شب به لانه غم سرفرو ترم
کیستم تا عاشق روی آرای تو باشم
بی قدر و بها هستم درمانده ام و پستم
خاموشم و تاریکم نارم ده و نورم کن
دل بسته ام مرا زسر خویش وا مکن
هوشم ببر، عقلم ربا، دیوانه کن دیوانه کن
دلم از انتظار آب مکن
بی روی تو ای گل نبود خارتر از من
قلبم هزار پاره شده در هوای تو
سجده به هر کجا برم به خاک کوی تو
در دل پر غصه ما لشگر غم گم شده
کیستی گرد حرم جانی تو یا جانانه ای
خوش بود گوشه نشینان بدهندم جایی
چه به خونم بکشانی چه به خاکم بنشانی
تو بدینهمه لطافت که زحور دل ربودی
تا دلم در حرم قرب تو یابد راهی
سالها سوخته ام تا شررم گردانی
ای غائب از نظرها کی میشود بیائی
تا مهر را تجلّی و تا ماه را ضیاست
اگر تا قیامت عذابم کنی
روزی ندیده ی تو است خورشید دیده ی ما
عمری به گریه خواندم از سوز دل خدا را
سیری کنم در شهر دل تا بنگرم جای تو را
امید دل چرا در جیب غم بردی سر خود را
مه مبارک در ابر آرمیده بیا
از آن به کوی تو کردم تمام عمر اقامت
ندیدید که او هست نگویید چرا نیست
گریه ی عاشقان بی اثر نیست
بیا تا کی نهادی سر به صحرا یا ابا صالح
هزار مرتبه جان از تنم ز شوق بر آید
بی تو ببین به چشم ما خون جگر چه می کند
این چشم ها که محروم از یک نگه به یارند
گل با صفاست امّا بی تو صفا ندارد
چشم یعقوب به دیدار تو حیران ماند
بی روی تو هر کس گذرد لیل و نهارش
تو جان جهانی فدایت شوم
بارها روی تو را دیدم ولی نشناختم
روی تو را به هر طرف دیده ام و ندیده ام
ز بس هر سو به دنبالت روانم
چشم خیال چون به رخت باز می کنم
با صد هزار دیده در بحر نور باشم
تا شوم خاری و با آن گل رعنا بنشینم
چون گرد کند دست قضا نقش زمینم
اگر تو چهره گشایی چه منّت است ز حورم
من گدای توام عزیز دلم
ماه من از من مپرسی کی خریدار تو بودم
ای سرو خوش رفتار من ای از تواضع یار من
الا ظهور تو عید تمام منتظران
ای قامت گردون خم در پیش جلال تو
آه کشیدم دم بدم سیر کنم کو به کو
روی به هر سو کنم چشم دلم سوی تواست
دست ببر بر آسمان تا مگر از دعای تو
آتش به وجودم زن هر صبحی و هر شامی
ای شمع بزم جانها با چهره ی خدایی
دین و دل و عقیده و ایمان من تویی
سوختم ز آتش هجران تو ای یار بیا
نار او جو که دل آرایی نور این همه نیست
وای بر حال اسیری که گرفتار تو نیست
تا کسی را به سر کوی تو راهش ندهند
بیا که دیده حرام است بی تو دیدارش(حضرت زهرا)
در حرم شُستم زاشگ دیده ام دیوار را
چراغ قلب حرم! آفتاب کعبه کجائی؟
هزار مرتبه جانم بگیر و جانم ده
تو کعبه ی جانیّ و من با چشم جان دیدم تو را
وقتی به دنیا آمدم از ابتدا دیدم تو را
ملک وجود گم شده در جستجوی تو
گر بگذری از اغیار جز یار نمی بینی
ای شمع جمع اهل دل
سحر نوید دهد صبح نور نزدیک است
چه خوش است اگر ببینم عرفات و کربلا را
گفتم این جمعه یار می آید
بخوان دعای فرج را که یار می آید
ای چراغ حرم یار کجای حرمی
هزاران در به وصفت در دهن هیچ
گفتمت رخ بنمای و دلم را بربایی
ای باغ جنّت از گل روی تو آیتی
گردیدن دور حرمم گشته بهانه
دعا کنید که این شام غم سحر گردد
ای بی قرارِ یار! دعای فرج بخوان
اگر چون گرد، روز و شب بگردانی به هر سویم
مرا خار رهت کن تا که چون گل محترم گردم
کعبه زیباست به شرطی که تو در کعبه در آیی
سال ها، دور خزان گشتی! بهارت آرزوست؟
می اشگ و، دیده جام و، دل سبویم
بیا چو یوسف صدّیق پاک دامان باش
چو دیدند در لوح خلقت دلم را
بی سوز تو بر آتش آهم شرری نیست
خاک سر کوی تو، خوب تر از عالم است
وسعت هر دو جهان بی تو سرای گور است
سایه ی تیغ تو آرامگه رندان است
در کوی تو به ملک جهانم نیاز نیست
عرشیان بر سر کویت همه خاک قدم اند
قطره ای دارم که دریا در بهای آن کم است
درد، بی داروی وصل تو به درمان نرسد
لب تشنه ی محبّت دریا نمی پسندد
یارم زمحفلا می رود منزل به منزل می رود
تو غایبیّ و بود خلق عالمت به حضور
شرم دارم که کنم پیش تو رازی ابراز
گهی مستی گهی هشیاری ای دل
با آنکه ماه روی تو یک دم ندیده ام
زمن مپرس که عمری چه کار می کردم
دولت این است که یک لحظه گدای تو شوم
از لحظه ای که روح دمیدند در گلم
با هر نگهم از باغ، گل بویم و گل چینم
اشگم بود نشانه ی عرض ارادتم
ماهِ در سینه آرمیده ی من
گر بی تو بگذرد عمر بگذار تا بمیرم
پروانه وار سوزم و پروا نمی کنم
چه شود داد دلم را زفراقت بستانی
من از نگاه تو دورم ولی تو چشم خدایی
سال ها گفتیم و خندیدیم و از خود غافلیم
ای منتظر اجابت من بر دعای تو
دلم خوش است که عمری به پای گلزارم
نمی گیرم دل از دامت ببندی یا که بگشایی
کجا می گردی ای جان جهان جانم به قربانت
قم بیت اهل بیت بود دل کبوترش
خانه را آراستن بر یار یعنی انتظار
باریم به دنبال سرت اشک بصر را
بازا قرار دل که به دل ها قرار نیست
ای جان ما فدای تو با فارس
خون پاک شهدا منتظر توست بیا
سیدی بازا که پیغمبر صدایت می زند
جهان چو باغ دل شیعه خرم است امشب
مصحف روی تو و چشم گنهکار من
عمرم شده جان کندن در اوج پریشانی
اگر صد عالمم بخشند بی مهدی نمی خواهم
همه روز می بری دل همه جا نهان ز مایی
آمار
آمار