امروز سه شنبه ، ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
گفتمت رخ بنمای و دلم را بربایی

 

گفتمت رخ بنمای و دلم را بربایی

چه توان کرد که دل برده ای و رخ ننمایی

به همه ماه رخت جلوه نماید چه تفاوت

که بپوشی روی خود یا به خلایق بنمایی

همه جا پیش من استی چه بخواهی چه نخواهی

همه دم روی تو بینم چه بیایی چه نیایی

چه شود پا بگذاری به گلستان خیالم

به خیال شب وصلت غمم از دل بزدایی

همه گوشند که باد از تو بپیامی برساند

همه چشم اند که از پرده غیبت به درآیی

شکوه از چشم کنم یا گله از بخت که عمری

در کنار توام و باز ندانم به کجایی

رؤیت عید به یاران تو روزیست مبارک

که چون گل خنده براری و چو بلبل بسرایی

از کجا می گذری تا سر راهت بنشینم

که به چشمم کف پایی زره لطف بسایی

لحظه مهر تو بیرون نرود از دل «میثم»

چه غم ار دل ببری یا به غم دل بفزایی