امروز پنج شنبه ، ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
گل زهرایی باغ ولایت، یاس آوردی(ولادت)

 

گل زهرایی باغ ولایت، یاس آوردی

صفای بیت خیرُ النّاس خیرُ النّاس آوردی

تعالی الله که امشب یک جهان احساس آوردی

عروس فاطمه بنت اسد عبّاس آوردی

زدریا گوهر آوردی

به گیتی محشر آوردی

زحیدر حیدر آوردی

حسین دیگر آوردی

نبی فطرت علی غیرت حسن سیرت حسین سیما

به چشم دل نگاهش کن که تفسیر حسین است این

سرا پا پای تا سرِ کلِّ تصویر حسین است این

بنازم هیبت عبّاسی اش شیر حسین است این

دو تیغ ابرویش گوید که شمشیر حسین است این

جهاد و تیغ سرمستش

جوانمردی ست پا بستش

عَلَم دلداده ی دستش

نثار راه حقّ هستش

نمی بندد دمی چشم از جمال یوسف زهرا

ادب را زیب و زین اسن این، مبارک باد میلادش

پناه عالمین است این، مبارک باد میلادش

علی را نور عین است این، مبارک باد میلادش

علمدار حسین است این، مبارک باد میلادش

ملاحت محو گفتارش

سماحت عکس رخسارش

شجاعت مست پیکارش

عبادت کلّ رفتارش

جمال چارده معصوم در ماه رخش پیدا

گل عبّاسی است و بوی ختم المرسلین دارد

شهامت، دست، بازو از امیرالمؤمنین دارد

ارادت را، ادب را، ارث از امّ البنین دارد

به حق دست امیرالمؤمنین در آستین دارد

کرامت سائل کویش

مروّت آبی از جویش

وفا توصیفی از خُویش

علی چون گُل کند بویش

ببوسد چشم و رخسار و جبین و بازوی او را

دل از فرزند زهرا برده چشم نیم باز او

سرافرازان عالم تا قیامت سر فراز او

سروش نینوا دارد نوای دلنواز او

پیام ظهر عاشورا در آهنگ حجاز او

به لب شیر و به کف جانش

نگه بر روی جانانش

شفاعت عهد و پیمانش

شهادت عید قربانش

زمام مهد ناز او به دست زینب کبری

زهی عزّت، زهی غیرت، زهی اجلال و آقایی

نگردد جمع جز در او علمداری و سقّایی

زدریا تشنه لب آید برون با چشم دریایی

تو گویی آب هم می کرد در چشمش دل آرایی

که ای عبّاس، من آبم

مرا دریاب، بیتابم

که کامی از لبت یابم

ببین از خجلتت آبم

بریز از لعل لب آبی به قلب آتش دریا

بنازم تشنه کامی را که با لب های خشکیده

به دریا از سرشک دیده ی خود آب بخشیده

درون موج، تصویر امام خویش را دیده

نه دست از آب شسته از حیاتش چشم پوشیده

به بین رسم اخوّت را

تماشا کن فتوّت را

فتوّت را مروّت را

وفا، ایثار، غیرت را

که دیده تشنه لب از بحر پا بیرون نهد سقّا

کلاس کربلا را بین و درس عدل و احسانش

که شد فرمانده ی کلّ قوا، سقّای طفلانش

درود آب بر عبّاس و بر ایثار و ایمانش

سلام بحر تا صبح جزا بر کام عطشانش

به خشم بحر، طوفنده

به چشم ابر، بارنده

که تا هستی پاینده

از او دریاست شرمنده

زهی عزّت، زهی غیرت، زهی ایمان، زهی تقوا

مگر در عالم هستی دوباره حیدری آید

و یا در این جهان امّ البنین دیگری آید

که چون عبّاس، ثاراللّهیان را رهبری آید

برای کربلا میر شجاعت پروری آید

پدر مدحت گرش گردد

فلک دور سرش گردد

ملک خاک درش گردد

ولایت رهبرش گردد

امامت متّکی بر او شود در ظهر عاشورا

تو دست شیر حقّ در آستینی یا ابوفاضل

تو سر تا پا امیرالمؤمنینی یا ابوفاضل

تو در عاشورها، شور آفرینی یا ابوفاضل

تو در ایثار دریایی

تو تو بر احرار مولایی

تو سرداریّ و سقّایی

تو فرزند دو زهرایی

یکی امّ البنین و دیگری انسیّة الحورا

زهی هاشم که چون تو در بنی هاشم قمر دارد

امیرالمؤمنین نازد که مثل تو پسر دارد

زایثار تو پیش از صبح میلادت خبر دارد

بهشت وحی، می نازد که با خود این ثمر دارد

کلامت آیت محکم

پیامت منجی آدم

حریمت قبله ی عالم

مزارت کعبه ی «میثم»

جمالت تا صف محشر چراغ روشن دل ها