امروز پنج شنبه ، ۹ فروردین ۱۴۰۳
حبیبـم مـن حبیبـم مـن حبیب آل طاهایم

 

 

حبیب و محبوب

حبیبـم مـن حبیبـم مـن حبیب آل طاهایم

محبت سیل خون گردید و جاری شد به سیمایم

نه تنها لاله‌گون کردم ز خون خود محاسن را

کمر بستم که از خون شست‌وشو گردد سراپایم

حبیبم من حبیبم من که از محبوب خـود باشد

هـزاران زخـم تیـر و نیـزه و خنجـر تمنـایم

حبیبم من حبیبم من به شوق مرگ می‌خندم

که می‌غلتم به خون خـویش، پیش چشم مولایم

حبیبم من حبیبم من که دیشب دختر زهرا

دعایـم کـرده تـا صـورت ز خون سر بیارایم

حبیبم من حبیبم من که چون پروانۀ عاشق

نباشـد لحظــه‌ای از آتـش سوزنـده پروایـم

حبیبم من حبیبم من غلام یـوسف زهرا

کـه آقایی بـه خلـق عالـمی بخشیـده آقایـم

حبیبم من کـه مولایـم برایـم نامـه بنـوشته

که جان و سر بگیرم بر کف و بر یاری‌اش آیم

حبیبم من حبیبم من که گیرم دست «میثم» را

به این اشعار جان‌سوزش شفیعش نزد زهرایم