امروز پنج شنبه ، ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
هـزار بار گر از تن جدا شود سر من

 

 

هـزار بار گر از تن جدا شود سر من 
بر آن سرم که بیفتد به پای رهبر من 
به یک اشاره چشمت دل از کفم بردی 
از آن زمان که به من شیر داد مادر من 
مــرا عـزیز شمـردند مـردمِ کــوفه 
که ریختند عوض لاله سنگ بر سر من 
میـان ایـن همـه نامــرد غیـر پیرزنی 
کسی نگشت در این شهر، یار و یاور من 
ز اشک تا که نهد مرهمی بـه زخم تنم 
هزار حیف که در کوفه نیست خواهر من 
به جز دو طفل یتیمم، بـه دشت کرب و بلا 
شهید تـوست دو رعنـا جـوان دیگر من 
فـدای دختـرِ مظلـومه سـه سالـه تــو 
میــانه اســرا داغدیــده دختــر مـن 
خدا گواست کـه هرگـز نگشت بـا کافـر 
جسارتی که در این شهر شد به پیکر من 
سلام من بـه تـو از این لبی که پاره شده 
درود من بـه تـو از این بریده حنجر من 
میـان خنـده دشمـن ز دست رحمت تو 
مـدال گـریه گـرفته است دیـده تـر من 
شهـادتین بــه لـب، ناله حسین حسین 
بـه هـر نـفس شـده در ناله‌های آخر من 
سروده‌های تو «میثم» شـرارِ آه من است 
جـزای تـوست عنایـات حـیِّ داور مـن