امروز پنج شنبه ، ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
یک اربعین فراق و غـم و غصه و ملال

 

 

 

 

یک اربعین فراق و غـم و غصه و ملال

 

هر لحظه‌اش گذشته به زینب هزارسال

 

تو روی خاک بودی و می‌زد چهل عروج

 

مرغ دلم بـه جـانب گـودال، بـال‌بـال

 

قـرآن روی سینـۀ پیغمبـر خدا!

 

گشتی چرا بـه زیر سم اسب، پایمال؟

 

من دیده‌ام کتاب خـدا را به تشت زر

 

من دیده‌ام به نوک سنان وجه ذوالجلال

 

در شهر کوفه هر نفسم نهضتی عظیم

 

در شام بود هـر قـدمم صحنـۀ قتـال

 

از ضـرب تازیانـه و از جـای کعب نی

 

باشد بـه جای‌جای تن خسته‌ام مدال

 

هجده ستاره کرد غـروب از سپهر من

 

هم بی‌ستاره ماندم و هم گشته‌ام هلال

 

وقتی طلوع کـرد رخـت نوک نیزه‌هـا

 

یاد آمدم ز صبـح و اذان گفتـن بـلال

 

ممکن نبـود بیشتر از ایـن کنند ظلم

 

بعـد از رسول، امت او بـا رسـول و آل

 

پـای سـر تو خنده و شـادی و هلهله

 

هرگـز به شهـر شام نمی‌دادم احتمال

 

در حیرتم کـه ماه محـرم چگونـه شد

 

بر اهـل کوفه ریختن خـون تو حلال؟!

 

«میثم!» از این مصیبت جان‌سوز، روز و شب

 

ماننـد شمع آب شـو و مثـل نـی بنال