امروز پنج شنبه ، ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
اینجا مزار فاطمه کوچک خداست

اینجا مزار فاطمه کوچک خداست 
ریحانه‌ای ز گلشن سرسبز ابتداست 
یـک کعبـه مـلائکه الله در زمیـن 
یک سوره مبارکه نور در سماست 
باب الحوائجی است که همچون عموی خویش 
پیوسته خلق را به درش روی التجاست 
در سن کودکی است علمدار شهر شام 
همچون عموی خود که علمدار کربلاست 
گنجی است در خرابه و ماهی است در زمین 
نوری است بین ظلمت و طوری به قلب ماست 
مجمـوعه فضـائل زهـرا بـه کودکی 
منظومه اسـارت و محبوبه خداست 
خاک خرابه‌اش که بوَد تربت حسین
چون خاک کربلا به همه دردها دواست
 
قرآن کوچکی به روی دست اهل‌بیت 
آیات وحی‌اش از اثرِ کعبِ نیزه‌هاست 
ذکر خدا تمام نفس‌های خسته‌اش 
سر تا قدم شراره فریاد بی‌صداست 
تنها نه جان و تن پدر و مادرم فداش 
این نازدانه دختر نامـوس کبریاست 
هم سنگـر شهیـده زهـرا و زینبیْن 
آیینه حسین و حسن، قلب مرتضاست 
مـانند تحـت قبـه مـولایمان حسین
حاجات جن و انس در این آستان رواست
 
هـر نـازدانه را به سر دست لاله‌ایست 
او را به روی دست، سرِ از بدن جداست 
دانی چرا چو فاطمه شب زیر خاک رفت 
میراث این سه ساله غمِ دختِ مصطفاست 
این مـاه پاره، پارۀ ماهی است از حسین! 
این سوره مبارکِ «و الشمس والضحی»ست 
حاجت از او بخواه که باب الحوائج است 
مشکل بر او بیار که دستش گره‌گشاست 
یـاس کبـود آل نبـی، پـای تـا بـه سر 
آیینـه‌دار فـاطمه از فـرق تا به پاست 
او یک فرشته و به رخش جای دست دیو 
یا یک ملک که گوشه ویرانه‌اش سراست 
می‌کرد زیر لب، دل شب از خود این سؤال: 
بابا چه شد؟ برادر من کو؟ عمو کجاست؟ 
اطـراف قبـر کـوچک این دختر حسین
سوز درون، اشک بـصر بهترین دعاست
 
بـا آنکـه در خرابه غـریبانه داد جـان 
ملک خدا به یاد غمش محفلِ عزاست 
با اشک، روی سنگ مزارش نوشته‌اند 
بر برگ یاس سوخته سیلی زدن خطاست