امروز پنج شنبه ، ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
جهانیان همه با پای جان به شام روید

 

خطبه ی حضرت سجّاد علیه السلام

جهانیان همه با پای جان به شام روید

به مسجد اموی نغمه ی خدا شنوید

نهاد مسجدیان سخت آمده به خروش

صدای حضرت سجّاد می رسد بر گوش

درون سینه ی پاکش خروش خون خداست

تمام، گوش! که فریاد سیّد الشّهداست

به اهل شام، شده شام، تیره تر از شام

فتاده طشت یزید و یزیدیان از بام

پس از ثنای خداوند و نعت پیغمبر

به خلق داد ندا آن امام جنّ و بشر

که ای تمام خلایق بزرگ و کوچک شام

خدای داده به ما شش جلال و هفت مقام

هر آنچه داده به ما ذات قادر متعال

کمال و علم و فصاحت، شجاعت است و جمال

هماره سینه ی پاکان به نور ما رخشیده

خدا محبّت ما را به مؤمنین بخشید

محمّد (ص) عربی ختم الانبیا از ماست

علی ولیّ خدا شاه اولیا از ماست

زماست جعفر طیّار و حمزه شیر خدا

که گشته بود ملقّب به سیّد الشّهدا

حسن، حسین دو سبط پیامبر از ماست

امید عترت مهدیِّ منتظَر از ماست

مرا اگر نشناسید با شما گویم

که کیست جدّ و پدر، چیست نام نیکویم

عزیز مکّه و دُردانه ی منایم من

سلاله ی حرم و زمزم و صفایم من

منم سلاله ی آن سروری کز امر خدا

بلند کرد حجر را زجا به دست و ردا

منم عزیز گرامی ترین طواف کنان

که گفت تلبیه حجّ کرد بهتر از همگان

منم سلاله ی آن رهبر بلند وقار

که شد زامر خداوند بر براق سوار

به سوی اقصی زمکّه یافت خروج

وزآن مقام به اوج فلک گرفت عروج

منم سلاله ی آنکس که برد جبراییل

به اوج سدره اش از امر ذات ربّ جلیل

منم سلاله ی آن پیشوای اهل نیاز

که با ملائکه ی آسمان گذارد نماز

منم سلاله ی آن شهریار کشور دل

که وحی گشته زسوی خدا بر او نازل

مرا سلاله ی پاک محمّدی خوانند

مرا عزیز دل مرتضی علی خوانند

منم سلاله ی آنکس که بین هر دو سپاه

رساند بینی اشرار را به خاک سیاه

همان کسی که به اثبات خالق دادار

گرفت با دم تیغش زکافران اقرار

منم سلاله ی آن شیر قادر متعال

که با دو نیزه دو شمشیر کرده است قتال

منم سلاله ی آنکو دوبار هجرت کرد

دوبار هجرت کرد و دوبار بیعت کرد

منم عزیز کسی کو به تیغ شعله فروز

به جنگ بدر و به جنگ حُنین شد پیروز

همان ولیِّ خداوند قادر دادار

نگشت یک مژه بر هم زدن به شرک دچار

منم که وارث پیغمبران بود جدّم

منم که راهبر مؤمنان بود جدّم

به تیغ، ریشه کن خیل مشرکین گردید

امیر کشور اسلام و مسلمین گردید

چراغ دیده ی اهل جهاد بود علی

هماره زینت کلِّ عباد بود علی

منم عزیز دل افتخار بَکّایین

زصابرین جهان بود بردبار ترین

به پیشگاه خداوندگار عزّوجل

زاهل بیت نبی بود در نماز افضل

منم سلاله ی پاک مؤّید جبریل

که بود یاور او در نبرد میکاییل

منم عزیز دل حامی مسلمانان

که بود در همه احوال یاور آنان

به تیغ عدلش با خیل مارقین جنگید

به ناکثین زد و با خیل قاسطین جنگید

منم سلاله ی نیکوترین امام قریش

که بود برتر و بالاتر از تمام قریش

منم سلاله ی اوّل کسی که مؤمن بود

ره خدا به کنار پیامبر پیمود

زمسلمین همه سبقت گرفت در ایمان

ستم گران را برداشت تیغ او زمیان

منم سلاله ی مردی که تیر داور بود

همیشه حامل علم خدای اکبر بود

سخی، بزرگ، جوانمرد، ابطحی، زیبا

صبور و سیّد و صّوام بود و پاک و رضا

درید ریشه ی اصلاب کفر را از هم

گسیخت یک سره شیرازه های ظلم و ستم

به سان شیر ژیان با اراده ای محکم

در آن میانه که می خورد نیزه ها بر هم

به دشمنان خداوند حمله ور گردید

چو دانه در وسط آسیابشان کوبید

به رزمگاه عراق و حجاز شیر نبی

که مکّی و مدنی بود خیفی و عقبی

نمود ماه جمالش هماره جلوه گری

مهاجری احدی بود و بدری و شجری

به دودمان عرب مقتدا و رهبر بود

که از جلال و شرف وارث دو مشعر بود

یگانه شیر الهی به فتح بدر و حنین

ابوالائمّه ولیِّ خدا ابوالحسنین

کسی که این همه دارد جلال و فضل، علی است

امام خلق و ولیِّ خدای لم یزلی است

منم سلاله ی زهرا شفیعه ی دو سرا

امینه فاطمه امّ الائمّة النّجبا

زگریه کرب و بلای دوباره بر پا شد

دوباره مشت یزید و یزیدیان واشد

که ناگه از دل پُر درد ناله زد مولا

منم سلاله ی پاک شهید کرب و بلا

منم سلاله ی آنکس که شد به نی سر او

گلوی تشنه بریدند سر زپیکر او

منم سلاله ی آنکس که با دلی پر درد

وداع با زن و فرزند و خاندانش کرد

منم سلاله ی آنکس که شد برهنه تنش

زدند زخم، بسی روی زخم، بر بدنش

منم سلاله ی آنکو به خونش آغشتند

به قتل صبر نه یکبار بارها کشتند

منم سلاله ی آنکس که قلبش آزردند

سر بریده ی او را به شهرها بردند

منم سلاله ی آنکو اسیر شد حرمش

ستم شد از همه بر اهل بیت محترمش

اسیر کوفه و شام بلا شدیم همه

به ابتلای نکو مبتلا شدیم همه

الا حقیقت اسلام زنده از سخنت

سر پدر زده از دور بوسه بر دهنت

پیام آور فریادهای خون خدا

خطابه ات سند فتح سیّد الشّهدا

تو از تمام شهیدان پیام آوری

قیام کرب و بلا را به شام آوردی

هزار «میثم» از عهده بر نمی آید

که لب به وصف تو و خطبه ی تو بگشاید