امروز جمعه ، ۱۰ فروردین ۱۴۰۳
کاروان، عزم خروج از شام کرد

 

 

کاروان، عزم خروج از شام کرد

شام را در چشم دشمن شام کرد

سر به سر گشتند بر محمل سوار

با دلی خونین و چشمی اشکبار

گنجشان در گوشه ویرانه بود

چشمشان بر قبر آن دردانه بود

شعله از سوز جگر افروختند

چون چراغی بر مزارش سوختند

یک طرف شیون کنان زن های شام

گرد محمل ها نمودند ازدحام

لکه های ننگ بر دامانشان

خون به جای اشک در چشمانشان

بعد از آن آواز و رقص و ساز و کف

گرد زینب اشک ریزان بسته صف

کای گل دامان زهرای بتول

عذر ما را از کرم نیما قبول

عفو کن ما را که ما تا زنده ایم

از تو و از فاطمه شرمنده ایم

قافله نزدیک بر دروازه شد

زین سخن ها داغزینب تازه شد

از دو چشم خویش می بارید خون

کرد سر از پردۀ محمل برون

ناله از دل بر کشید و گفت این

آفرین زنهای شامی آفرین

گیرم ای جا صحبتی از دین نبود

شیوۀ مهمان نوازی این نبود

ای به ننگ آمیخته نام شما

میهمان بودیم در شام شما

گرد ما با ساز گردیدید باز

اشک ما دیدید و خندیدید باز

آن سری کز خون رخش گلرنگ بود

اجر قرآن خواندن او سنگ بود؟

بود جای احترام و پاس من

کف زدنتان پای سر عباس من

آب در این سرگذشت از سر گذشت

هر چه شد بر آل پیغمبر گذشت

من نمی گویم به ما احسان کنید

خواستید ار ظلم خود جبران کنید

مانده در ویرانه از ما بلبلی

کرده جان تقدیم بر خونین گلی

او سفیر ماست در شام شما

بلبل زهراست در شام شما

گاهگاهی در کنار تربتش

یاد آرید از غروب غربتش