امروز شنبه ، ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
خدای من! صدف بحر نور گوهر زاد

          خدای من! صـدف بحر نـور، گــوهر زاد(ولادت)

ادب کنید که دخت رســول، دختـر زاد

چه دختری که ز مردان دهـر، بهتـر زاد

بـرای حیــــدر کـــرار، بــــاز، حیـــدر زاد

به جلوۀ حسنینش خجسته خواهر زاد

یقیـن کنیــد کــه ام‌الحسیــن دیگـر زاد

سلام باد بر این خواهر وبه خواهری‌اش

خـدای داده مقـــام حسیــن‌ پــروری‌اش

 

محمدنــد و علـــی هــر دو محــو دیدارش

نشــان بوســۀ زهـــرا بــه مـاه رخسارش

هــــزار مـــریـم و هاجـــر شــده گرفتارش

شــرف گـــرفتـه شـــرافت بـه ظل دیوارش

عفـاف و عصمـت و ایثــار، جنـس بــــازارش

فقط به روی حسین است و چشم بیدارش

برات عفو خدا ریخته است در قدمش

یقیـن کنیـد بـود قلب فاطمـه حرمش

 

چـه دختـــری که جــلال پیامبـر دارد

ز خردسالی خـود صــولت پـــدر دارد

فرشته‌ای‌ست ولی صورت بشر دارد

نه! بلکه طینتی از حـور، خوب‌تـر دارد

بـه سیـدالشهـــدا الفتــی دگـر دارد

ازآن جمال،محال است چشم بردارد

فقط نه محو جمالش نبی شده امشب

حسینِ فاطمـه هم زینبی شده امشب

 

حجـــاب فـــاطمه از چــادرش نمودار است

ز کــودکی بـه علـی مثـل مادرش یار است

مقــــــام ام‌ابیهــــــایی‌اش ســــزاوار است

چــو ذوالفقـــار، زبـانش به خطبه کرار است

حسین از وی و وی ازحسین،سرشار است

نمــــاز نـــافلـه‌اش را خــــدا خریــــدار است

زهـی نمــاز شـب آن حقیقت زهـــرا

که سیدالشهدا گفت التماس دعـــا

 

جمال اوست به چشم علی تماشایی

خطابـه‌‌هـاش همـــه حیـدری و زهرایی

نکــرده شـــوی بـــود مـــادر شکیبــایی

گرفتــــه سایـه‌اش از آفتــــاب زیبـــایی

نهـاده چهـر بــه خــاک درش توانایـــی

نخوانـده درس، معلـم بـود بـــه دانایــی

ز خردسـالی پـرواز کــرده تـا حیدر

به ذوالفقـار زبانش نوشته یا حیدر

 

در آسمــان علـی اختــری چنین باید

ز کوثــــر نبـــوی کوثــــری چنیــن باید

کنـار خـون خــدا خواهــری چنین باید

به حلم وصبر و رضا مادری چنین باید

به بانـــوان جهــان رهبــری چنین باید

به حق که فاطمه، دختری چنین باید

نـه صبر رفت زدستش؛به صبر فرمان داد

کنـار مقتـل خون بـر امام خـود جــان داد

 

توکیستی که علی‌گونه رهبری کردی؟

بـه صبـــر و همـت و ایثار، مادری کردی

سلام بر تـو کـه خــون را پیمبری کردی

تو بـا خطابـه‌‌ات اعجــاز حیـــدری کردی

تــو بـــا امـــام شهیــدان برابـری کردی

تــو مثـل فاطمـه اســلام‌پـــروری کردی

حسین،فلک نجات است وناخداش تویی

علــی زبـان خـدا باشـــد و صـداش تویی

 

سلام برتو که تـو هم فرشتـه هم بشری

سلام برتو که هم تیغ خشم وهم سپری

سـلام بــر تــو کـه در صبـــر، مادر و پدری

سـلام بــر تــو کـه بـر هفت شهر نور،دری

سـلام بـر تــو کــه در بحــر معرفت گهـری

سلام بـر تـو کـــه تیــــغ زبـــــان دادگــری

سلام بر تو که آیینـۀ حسینی تو

شـرار سوختۀ سینۀ حسینی تو

 

تو مثـل مـادر خــود بی‌نهایتی زینب

تو کـل کــرب‌ و‌ بـلا را حکایتی زینب

تو چون حسین،چراغ هدایتی زینب

تـو در صحیفــــۀ ایثــار، آیتـــی زینب

تــو بحــر موج‌فـــزای عنـایتــی زینب

تـو فــوق مـدح و ثنـا و روایتی زینب

مصائـب تـو بـه چشمت قلیـل بود قلیل

سر بریده به چشمت جمیل بود جمیل

 

صدای توست صـدای خـدای ذوالمنت

سلام گـرم همـه انبیا بـه جـان و تنت

زبان تـو تبـر و خطبــه‌هــای بت‌شکنت

روان و روح بزرگ علـــی‌ست در بـدنت

یزیـد، لاشـۀ مـردار گشـت بـا سخنت

حسین بوسه زد از زیر چوب بر دهنت

هماره تا که بود آب و خاک و آتش و باد

نثـار خاک رهت اشک چشم«میثم»باد!