خورشید پنهان شد به قلب کوهساران جسم شهیدان شد ز انجم لاله باران شد آسمان از جامه ظلمت سیهپوش شامی پدید آمد پر از فریاد خاموش شامی که از صبح قیامت تیرهتر بود هر سنگ را در سینه خوناب جگر بود شام غمانگیزی که صحرا گریه میکرد بر هر شهیدی چشم زهرا گریه میکرد شـامی کـه مـانند قلم تنهـا قلـم بود از همجدا دستو سر و مشک وعلم بود شامی همه سوز و همه درد و همه آه تابیـده بـر جسـم شهیدان پرتو ماه گلها لب دریای خون پژمرده بودند در دامن صحرا دو بلبل مرده بودند شامی که بر گلهای عطشان مدینه در خیمه سقایی کنـد چشم سکینه شامی که از آن صبح محشر گشته احساس زهـرا شـده در علقمـه مهمـان عبـاس شامی که حتی سنگ هم فریاد میزد آتش بـه سـوز قلب زینب باد میزد صحرای سـرخ خون شده دارالولایه قـرآن لیـلا پـای تـا سـر آیـه آیـه مه خفته در خون، قامت زینب هلالی مادر ز شیرش سینه پر، گهواره خالی هر طایری چون جوجه گم کرده لانه نـه بـال پـروازش بـوَد نـه آشیـانه چشم سکینه تا سحر در خیمه باز است او مانده بیدار و عمو در خواب ناز است زهـرا کنـد بـر گـرد مقتل سوگواری زینب کنـد اطـراف خیمـه پـاسداری خواند نماز و قبلهاش روی حسین است دستش به پیش رو دعاگوی حسین است بـا اشـک چشم و نالـه دل کرده تکرار «هـذا مقـام العـائذ بـک مـن النــار» چشم، آسمان و رویِ نیلی، ابرِ زین الله اکبـر بـاز هـم از صبــرِ زینب جز او که با یک کربلا غم میتواند مثل حسین خود نماز شب بخواند بالله، بـه خـون پاک ثارالله «میثم» با صبر دخت مرتضی صبر آورد کم