امروز پنج شنبه ، ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
کیستم من؟ گوهر ده بحر نور کبریایم

کیستــم مــن؟ گـــوهر ده بحــر نـــور کبـریایم

آفتـــــاب ســـامره، روشنگــــر ملـــک خــدایم

آسمــان معـرفت را در زمیـن شمس‌الضحـایم

کعبه‌ام، رکنم، مقامم، مروه‌ام، سعیم، صفایم

منظــر حسـن خــدا مصبـاح انوارالهدایـم

من ابوالمهدی امام عسکری ابن‌الرضایم

 

من همان دریای نور استم که نور از آن دمیده

دیــن و دانـش را خــدا در مــوج موجم پروریده

در درونــم گـــوهر نـــابی چــو مهـــدی آفریده

انتهـــایم را بـه جـز چشم خدا چشمی ندیده

بشنوید ای آسمانی‌هـا زمینی‌ها صدایم

من ابوالمهدی امـام عسکری ابن‌الرضایم

 

چارده معصوم گل پیداست از باغ جمالم

نیست آگه از جلالم، غیر ذات ذوالجلالم

تشنــگان چشمـــــۀ تـــوحید را آب زلالم

بنــده‌ام امــا چو حی بی‌مثالم، بی‌مثالم

فیض‌بخش عالمی ازشهر «سرّ من رآ»یم

من ابوالمهدی امــام عسکری ابن‌الرضایم

 

مـن علی بن جـــواد بن رضـــا را نــــور عینـم

پیشتـــر از عــالم خلقـت هــدایت بــوده دینم

گــر چــه در سـنّ شبــابم پیـر خلـق عالمینم

هم محمّد،هم علی،هم مجتبایم،هم حسینم

هم بوَد زهد و کمال و عصمت خیرالنسایم

من ابوالمهدی امــام عسکــری ابن‌الرضایم

 

پیشتـر از خلقتـم بـر چشـم عـالم نور دادم

بــر همــه شـورآفرینـان تا قیامت شور دادم

پاسخ موسی بن عمران را به کوه طوردادم

حــــاجت اربـــاب حـــاجت را ز راه دور دادم

همچو اجدادم زخلق عالمی مشکل‌گشایم

من ابوالمهـدی امــام عسکــری ابن‌الرضایم

 

من به شهر سامره خود کعبۀ اهل یقینم

پــر زنـد همچــون کبوتر در حرم روح‌الامینم

حاجت کــونین می‌بــارد چو باران زآستینم

حضــرت مهــدی پذیــرایی کنـد از زائــرینم

مهر و مه گیرند نور از گنبد و گلدسته‌هایم

من ابوالمهدی امــام عسکـری ابن‌الرضایم

 

حضرت هــادی از اوّل دیـد چـون حُسن تمامم

خنده زد بر روی زیبا و «حسن» بگذاشت نامم

همچــو قــــرآن بـــود روی سینـــۀ بـــابا مقامم

خــود امــــام ابـن امـــام ابـن امـــام ابن امامم

دختـر پـاکِ یشـوعا، همسـر پاکیـزه‌‌رایم

من ابوالمهدی امام عسکری ابن‌الرضایم

 

جلــوۀ معلــوم و نامعلـوم را دیدند در من

سرِّ هر مفهوم و نامفهوم را دیدند در من

انتقــام خـون هـر مظلـوم را دیـدند در من

فـاش گویم چارده معصوم را دیدند در من

چارده معصوم نورم، بلکه خود وجه خدایم

من ابوالمهدی امــام عسکری ابن‌الرضایم

 

گرچه ویران کرد دست شوم دشمن تربتم را

لطـف حــق افـــزود بیـن خلـق عـالم عـزّتم را

تــا قیـــامت او نگهـــدار است عصــر دولتم را

بـار دیگـر دیـد دشمن قـدر و جـاه و رفعتـم را

خشت خشت قبر ویران‌گشته‌ام گوید ثنایم

من ابوالمهـدی امــام عسکــری ابن‌الرضایم

 

مهـر مــا در قلـب ابنــاء بشــر پـایـان ندارد

هر که مهر ما ندارد، در حقیقت جان ندارد

وآنکــه شـد بیگــانه با آل علی ایمان ندارد

درد بغض ما به جز خشم خدا درمان ندارد

ای خوشا آن‌کس که گوید مدح،چون میثم برایم

مـن ابـوالمهــدی امــــام عسکــری ابـن الرضایم