امروز سه شنبه ، ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
کیستم من دُر دریای دل آگاهم

 

 

کیستم من دُر دریای دل آگاهم

در سپهر شرف و عصمت و تقوا ما هم

با خدا هم سخن و با شهدا همراهم

دختر شیر خدا خواهر ثاراللهم

بضعۀ ختم رسل روح عباداتم من

مادر صبر و ظفر عمّۀ ساداتم من

چشم احمد به مه طلعت نورانی من

جای گلبوسۀ زهراست به پیشانی من

نیست در مرتبه جز فاطمه کس ثانی من

عالمی گشته پریشان ز پریشانی من

منکه در موج بلاها همه صائب بودم

از طفولیّت خود امّ مصائب بودم

از همان کودکیم بانوی عالم بودم

وارث صبر رسولان مکرّم بودم

هم چنان کوه به هر حادثه محکم بودم

خانه دار سه ولی الله اعظم بودم

در نماز شب خود گریه مکرّر کردم

یاد از اشک و نماز شب مادر کردم

سال ها بود که می کرد فلک خون جگرم

تا که غلطید به خون پیکر پاک پدرم

ریخت با رفتن او خاک یتیمی به سرم

روزها شام سیه بود به پیش نظرم

به جگر داغ روی داغ مکرّر دیدم

پاره های جگر خون برادر دیدم

مادر و جدّ گرامیّ من از دستم رفت

ساختم با غمشان تا حسن از دستم رفت

چار خورشید به یک انجمن از دستم رفت

بلبلی بودم باغ و چمن از دستم رفت

بعد از آن هستی من نور دو عینم می بود

همه جا دل خوشی من به حسینم می بود

دل شب بود که آواره شدم از وطنم

محملم شمع شد و هاشمیان انجمنم

روح می رفت به دنبال حسین از بدنم

نگهم بود بر آن یوسف گلگون بدنم

پیشباز غم و اندوه و بلایم بردند

از مدینه به سوی کرب و بلایم بردند

چه بگویم که به من گشت چهادر یک روز

هیجده یوسفم افتاد ز پا در یک روز

همرهانم همه گشتند فدا در یک روز

هستیم رفت ز دستم به خدا در یک روز

وای از آن لحظه که از پیکر من جان می رفت

چه غریبانه حسینم سوی میدان می رفت

من عزیز همه بودم که حقیرم کردند

داغ ها بر جگر سوخته پیرم کردند

سیر دادند به هر شهر و اسیرم کردند

خاک را پردۀ رخسار منیرم کردند

دست بسته به سوی شام خرابم بردند

گه به ویرانه گهی بزم شرابم بردند

زخم ها بر دل من از ره نیرنگ زدند

همه با تیغ زبان بر جگرم چنگ زدند

پای سوز دل من ساز و نی و چنگ زدند

گاه دشنام به ما داده گهی سنگ زدند

هیجده دسته گلم را به سر نی دیدند

دور محمل همه بر گریۀ من خندیدند

گر چه صد بار به لب آمده جانم در شام

بود پیدا همه جا فتح نهانم در شام

کار شمشیر علی کرد زبانم در شام

زیر و رو کاخ ستم شد ز بیانم در شام

زینبم من همه جا با شهدا همراهم

تا ابد ضامن پیروزی ثاراللّهم

من نه آنم که کَند سیل بلا بنیادم

کشتۀ داغ حسینم که ز پا افتادم

به غریبی حسینم مبرید از یادم

که غریبانه تر از مادر خود جان دادم

من که یک عمر چو شمع سحر افروخته ام

نظم «میثم» شده فریاد دل سوخته ام