امروز شنبه ، ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
کیستی تو؟ صدف گوهر مکنون خدایی

 

 


کیستی تو؟ صدف گوهر مکنون خدایی 
دختر احمدی و مادر مصباح هدایی 
نه همین امّ ابیهایی و ناموس الهی 
همسر حیدری و مادر کل شهدایی 
بشری و همه جا کار خدایی ز تو دیدم 
چه بگویم؟ کمکم کن که نگویم تو خدایی 
به سخن ریخته از درج دهان گوهر وحیت 
به نگه زنگ ز آیینة دل ها بزدایی 
در تماشای رخت حُسن خدا دید محمد 
دست تو دست خدا بود که بوسید محمد 
لالة گلبن وحی استی و دل، باغ و بهارت 
گشته در ارض و سما، هر ملکی مرغ هَزارت 
شده گم در حرم گمشده ات شهر مدینه 
نه مدینه، که همه عالم هستی ست مزارت 
عرش و فرشند و سماوات همه سفره احسان 
خلق مهمان سر این سفره، به هر لیل و نهارت 
گل لبخند کند هدیه ز هر شعله به اهلش 
گر به دوزخ فتد ای مادر سادات! گذارت 
باغ خلد آبرو از خاک سر کوی تو دارد 
نه تو را بوی جنان است، جنان بوی تو دارد 
خانه کوچک خشت و گل تو کعبه آدم 
حجره ات قبله ارواح رسولان مکرّم 
چادر خاکی تو خوب تر از پرده کعبه 
دامن عصمت تو پاک تر از پاکی مریم 
اولین شخص همه عالم خلقت به حضورت 
خیزد از جای و به تعظیم کند قامت خود خم 
به ملائک، به نبیّین، به رسولان، به محمد 
به همه دوستی ات واجب، حتی به علی هم 
تویی آن روح که در بین دو پهلوی رسولی 
تو بتولی، تو بتولی، تو بتولی، تو بتولی 
در نمازت چو ز لب ناله العفو بر آید 
این عجب نیست که محراب به فریاد درآید 
گهی از ذوق شود زنده گه از شوق بمیرد 
به تماشای نماز تو چو مرغ سحر آید 
مادر دهر نزاید چو تو ای دختر احمد 
مگر آن روز که میلاد رسولی دگر آید 
که شنیده است وکه دیده است که یک دخت پیمبر 
کفو حیدر شود و مادر پیغامبر آید 
آری آری سخن امّ ابیهاست گواهم 
همچو آیینه به این طرفه حدیث است، نگاهم 
حُسن پوشیده ات از چشم خدا دل برباید 
پلک چشمت به محمد در رحمت بگشاید 
گریه ات غرق کند در یَم رحمت دو جهان را 
خنده ات زنگ ملال از دل حیدر بزداید 
به خداوند تعالی، به محمد، که علی را 
«بخت باز آید از آن در که یکی چون تو در آید» 
گو شود وصف تو بر حضرت جبریل محوّل 
چه بگوید؟ چه بخواند؟ چه بیارد؟ چه سراید؟ 
گر چه یک عمر فشاندم گهر مدح به پایت 
چه بگویم که پدر گفت: "پدر باد فدایت!" 
نور از روز ازل خلق شد از جلوه رویت 
حور پیوسته برد سجده به خاک سر کویت 
همه اعضات بود آیه، تو خود مصحف نوری 
غرق در بوسه احمد شده دست و سر و رویت 
پدرت احمد و شویت علی و مام خدیجه 
همه عالم به فدای تو و اُم و اَب و شویت 
عجبی نیست خداوند به فردای قیامت 
که ببخشد همه را بر سر یک تار ز مویت 
ملک و جنّ و بشر وصف تو گفتن نتواند 
هیچ کس غیر خدا قدر شب قدر نداند 
ای رخت کوکب تابنده اقبال محمد 
رکن توحیدی و بال علی و بال محمد 
خانه ات غار حرا بعثتت اسلام دوباره 
خطبه ات نیز غدیر دگر آل محمد 
چارده قرن زمان می گذرد، تا صف محشر 
با تجلّای تو هر سال بود، سال محمد 
از تو جاری است به دریای زمان نور نبوت 
در تو پیداست همه عزت و اجلال محمد 
تو خداوند کلامی ز خداوند، سلامت 
که خروشیدی و گردید علی محو کلامت 
بی قیام تو قیامت نشود روز قیامت 
افتد آن روز به خاکت ملک عفو و کرامت 
تو به فرمان خدا می کنی آن روز خدایی 
تو همانند امامت، کنی آن روز امامت 
ملک العرش کند دیدة خود فرش قدم ها 
جبرئیلت پی تعظیم بر افراشته قامت 
طاعت خلق نباشد اگر از پرتو مهرت 
ثمرش نیست به جز آتش و خسران و ندامت 
با ولای تو قیامت اگر آغاز نگردد 
تا خدایی خدا باب جنان باز نگردد 
نه فقط خلق جهان، خالق اکبر به تو نازد 
نه رسولان خدا، شخص پیمبر به تو نازد 
روز محشر که به سوی تو بود چشم نبیّین 
بیشتر از همگان احمد و حیدر به تو نازد 
همسر شیر خدا! شیر تویی شیر خدا را 
کوثر ختم رسل! سوره کوثر به تو نازد 
مریم مادری و مام دو عیسا و دو مریم 
آری آری؛ پسر و مادر و دختر به تو نازد 
جلوه حُسن ازل کیست؟ به ذات ازلی! تو 
رکن ارکان خدا کیست؟ علی، رکن علی تو 
ای عیان از حرم مخفی تو، اشک غم تو 
جگر سوخته شیعه، چراغ حرم تو 
قلب تو خون شد و جوشید ز چشم حَسنِینت 
تا چهل سال علی آب شد از عمر کم تو 
چاه غم های علی، سینه مجروح تو، مادر! 
سرو بشکسته باغ نبوی قدّ خم تو 
خصم بر مصحف زیبای رخت کرد جسارت 
عوض آنکه زند بوسه به خاک قدم تو 
آنچه با روی تو شد با گل رخسار نبی شد 
نه به رخسار که با چشم گهربار نبی شد 
ز حرامی صفتان خون جگر گشت حلالت 
درِ آتش زده و آتشِ در، سوخت به حالت 
حامی شیر خدا گشتی و از جانب امت 
زخم گل میخِ درِ سوخته گردید مدالت 
دست بشکسته ات از دامن حیدر که جدا شد 
بود چشمی سوی سلمان و نگاهی به بلالت 
ای پرستوی علی اذن بده کز تو بپرسم 
با چه جرمی به قفس ریخت، تمام پر و بالت؟ 
نخل امّید علی از تو بر و برگ ندیدم 
دیده ام پیر، ولی پیر جوان مرگ ندیدم 
شیعه تا چند غریبانه به رخ اشک ببارد؟ 
شیعه دور حرمت جرأت فریاد ندارد 
شیعه شمع حرمت گشته، مزار تو ندیده 
شیعه سوز جگر از شمع شب تار تو دارد 
شیعه آنقدر غریب است که حتی نتواند 
صورت خویش به دیوار بقیعت بگذارد 
شیعه را دست ولای تو نگه داشته ورنه 
چون قدم بر سر خاک تو نهد جان بسپارد 
ای سرشک غمت از روز ازل در گل "میثم" 
حرم گم شده تو است همیشه دل "میثم" 

 

  "صدف نبوت 2"   

حاج غلامرضا سازگار