امروز جمعه ، ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
لبم شهد و دهانم چشمه و فیض و کلامم جان

 


لبم شهد و دهانم چشمه و فیض و کلامم جان 
سزد با جان خود ریزم به خاک پای جانانش 
امام پنجم و معصوم هفتم حضرت باقر 
که تا شام ابد بادا سلام از حی منانش 
لقب باقر، محمّد نام او، کنیه ابا جعفر 
تعالی الله از این کنیه و این نام و عنوانش 
رجال علم از صبح ازل، مرهون گفتارش 
جهان فضل تا شام ابد، مدیون احسانش 
سجود آورده خلقت از پی تعظیم بر خاکش 
سلام آورده جابر از رسول حسن سبحانش 
عجب نبود اگر در باغ رضوان پای بگذارد 
اگر در حشر، شیطان دست خود آرد به دامانش 
عجب نی گر شفا بخشد نگاهش چشم جابر را 
که هر کس درد دارد خاک کوی اوست درمانش 
چراغ روشن دل‌هاست قبر بی چراغ او 
چه غم گر نیست شمع و آستان و سقف و ایوانش 
نسیمی از بقیعش روح بخشد صد مسیحا را 
سزد بر کسب فیض از طور آید پور عمرانش 
ضریحش کعبۀ دل بود و ایوانش بهشت جان 
الهی بشکند دستی که آخر کرد ویرانش 
شنیدی لال شد یک لحظه دانشمند نصرانی 
میان جمع در پیش بیان و نطق و برهانش 
کی‌ام من تا ثنای حضرتش را خوانم و گویم 
خدا باشد ثناگویش، نبی باید ثناخوانش 
فروغ دانشش بگرفت چون خورشید، عالم را 
که هم انوار ایمان بود و هم اسرار قرآنش 
گهی دادند در اوج جلالت نسبت کفرش 
گهی بستند بهتان و گهی بردند زندانش 
ولی عصر در شب‌های تاریک است، زوارش 
تمام خلق عالم پشت دیوارند مهمانش 
کنار قبر او جرات ندارد زائری هرگز 
که ریزد قطرۀ اشکی بر او از چشم گریانش 
مگو در روضه‌اش شمع و چراغی نیست، می‌بینم 
که باشد هر دلی تا بامدادان شمع سوزانش 
به عهد کودکی از خورد سالی دید جدش را 
که مانده روی زخم سینه، جای سم اسبانش 
اگر در روز محشر هم ببینی ماه رویش را 
نشان تشنگی پیداست بر لب‌های عطشانش 
دوید از بس که با پای برهنه در دل صحرا 
کف پا شد چو دل مجروح، از خار مغیلانش 
دریغا آخر از زهر جفا کردند مسمومش 
نهان با پیکرش در خاک شد غم‌های پنهانش 
بوَد در شعلۀ جانسوز، نظم «میثمش» پیدا 
غم نـاگفتـه و سـوز دل و رنج فـراوانش