مدینه! من خبر از لالههای پرپر آوردم برایت داغ هفتاد و دو جسمِ بیسر آوردم ز نخلستان وحی و نخلهای بیسرش با خود خبرهـا در کنـار روضه پیغمبر آوردم مدینه! یوسف زهرا به خون غلطید و من از او فقط پیراهن خونین برای مادر آوردم الهی کـس نیـارد بهر استقبـال، لیلا را کـه مـن از کربلا داغ علیاکبر آوردم خبر کن مادران شهر را ای شهر پیغمبر که بـا خود قصه ذبحِ علیِّاصغر آوردم الا ای خـاتم پیغمبران سوغاتیام را بین سرِ بشْکسته و قدِّ خم و چشم تر آوردم نشان از جسم صدچاک حسین خود اگر خواهی دلی صدپارهتر ز آن پاره پاره پیکر آوردم بـرای مـادر مظلـومهام پیـراهن خـونین بـرای تـو سـلام از آن بریده حنجر آوردم حجابم چادر خاکی است اما در حضور تو ز گـرد راه و گیسوی پریشان، معجر آوردم شـرار نالـهام سوزانـد قلـب آفـرینش را نه تنها اشک «میثم» اشک عالم را در آوردم