امروز جمعه ، ۳۱ فروردین ۱۴۰۳
من از سفر جگر داغدیده اوردم

مـن از سفـــر، جگــر داغدیـده آوردم

   

ســرشک دیـده و قد خمیده آوردم

مـن از دیـار شهیـدان عشق می‌آیم

   

پیــام‌هـــا ز گــلــــوی بـریــده آوردم

رسیــده بــــر جگــم زخم نیزۀ خولی

   

خبـــر ز سینـــۀ از هم دریـده آوردم

گـــــــزارش بـــدن پـــاره‌پــاره را دارم

   

خبـر ز پیکــر در خون کشیده آوردم

ز دشـت کــرب‌وبـلا پاره‌پـاره پیرهنی

   

ز شش بــرادر در خون تپیده آوردم

خجالتم مده ای باغبان گلشن وحی

   

سلام بـر تـو ز گل‌های چیده آوردم

بـرای مــادر مظلـومه چـادری خـاکی

   

از آن سـه‌ساله یتیم شهیده آوردم

دراین سفر عوض درّ و گوهر و یاقوت

   

برای مـادر خـود اشک دیــده آوردم

من از محـل یهـودی‌نشین شـام آیـم

   

زبام سنگ به فرقم رسیده می‌آیم

 

ز آفتاب رسالت از این سفر «میثم

خبــر ز مـــاه به خـون آرمیـده آوردم